مشظ

لغت نامه دهخدا

مشظ. [ م َ ] ( ع مص ) برگزیدن شهری را. || چیزی از مال کسی گرفتن. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) خار که در دست خلد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). آنچه از خار در دست بخلد . ( ناظم الاطباء ).

مشظ. [ م َ ش َ ] ( ع مص ) خار یا چوب درخستن در دست از سودن دست بر آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). خار و چوب به دست درشدن از برمجیدن آن. ( تاج المصادر بیهقی ). سودن خار یا چوب و خلیدن از آن چیزی در دست و خلیده شدن خار در دست کسی. ( از ناظم الاطباء ). || به هم درخوردن هر دو شکم ران. ( منتهی الارب ). دو سرین به هم برخوردن و سائیده شدن. ( ناظم الاطباء ). || پی پیدا شدن از گوشت ستور. ( منتهی الارب ). ظاهر و نمایان شدن پی آن ستور از گوشت آن . ( ناظم الاطباء ).

مشظ. [ م َ ش ِ ] ( ع ص ) آن که در دست وی خار یا چوب خلیده باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

پیشنهاد کاربران