مردم پدیده ای" ایستا و گویا " به شمار می رود.
مردم پدیده ای" گویا وایستا "ست.
" ایستا و گویا:سرِ پا و سخنگو"
پدیده ای راست ایستا است.
پدیده ای فراشناخت است.
پدیده ای جانشین خدا در روی زمین است.
پدیده ای دارندهء کالبد، فراکالبد و خرد است.
مردم پدیده ای اندیشمند و ایستا
به شمار می رود.
پدیده ای سازنده است.
پدیده ای تاریخ ساز است.
پدیده ای تاریخی است.
پدیده ای دهری است.
پدیده ای هنر مند است.
پدیده ای با مهارت است.
... [مشاهده متن کامل]
پدیده ای خوانا و نویسان.
پدیده ای همایه ای است.
پدیده ای جاودان است.
پدیده ای خداشناس است. پدیده ای خود شناس است پدیده ای دیگر شناس است.
پدیده ای نموداری است ( در جدولهای نیک وبد خود ) .
گل سرسبد پدیدارهاست.
پدیده ای در ها، خا، نا ( مثبت. منفی. خنثی. ) در روند است.
پدیده ای ناشناخته است. پدیده ای تمدن ساز است.
پدیده ای هنرمند، گوینده ، نویسنده، خوش نویس، خواننده، بازیگر، فیلم ساز، رسانه گر است.
پدیده ای همه چیز دان است،
پدیده ای مهرورز است. پدیده ای سرمایه شناس است.
پدیده ای هستی شناس است، پدید ه ای شکوفاست.
پدیده ای نگره شناس است.
سلام ، برخی از رفتارهای مردم بعلت ضعف علمی و تجربی در تربیت اسلامی خویش تأذیب یا موذب کردن ناسالم محسوب شده و اثرات منفی مثل خجالت زدگی ، کم حرف کردن ، ضعف اشتیاق به علم ، شغل و دوستی و امثالهم بهمراه
... [مشاهده متن کامل] دارد . این موضوع در والدین ، جامعه معلمان ، مدیران ، قصات ، صاحبان قدرت خدادادی و غیره مشاهده میشود که رفع آن مهم و زمینه ساز پیشرفت و تکامل است .
بیشتر این مردم خر هایی هستند که تنها یک پالون کم دارند.
این را بگویم که، همیشه، با مردم تند و تیز ( =قاطع ) باشید.
بِدرود!
ساکنان
مردم ، مردمان :هم زنان وهم مردان را پوشش می دهد. زندم را نیز وزندمان را می افزایم.
در لری بختیاری
پیَل، پیایل، زایار:مردم، ملت، جامعه
مِن زایاری:بین المللی
در لری بختیاری
زایار:مردم، جامعه، اجتماع، ملت
آستُو:کشور
مثال:زایار آستو ایما وا سهدی زهشت اکنن
ترجمه:مردم کشر ما با سختی زندگی میکنند
واژه مردم
معادل ابجد 284
تعداد حروف 4
تلفظ mardom
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: martom]
مختصات ( مَ دُ ) [ په . ] ( اِ. )
آواشناسی mardom
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
ابناء جهان . [ اَ ءِ ج َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خلق .
جمعیت
ملت
ادمی
مردم, ملت
ارباب مراحم و اشفاق ؛ مردمان مهربان و مشفق. ( ناظم الاطباء ) .
خلق الله
بریه
People
Bodies
مَردُم
مَر - دُم
مَر = بسیار ، فراوان ، خیلی ، بیش ، همریشه با :
انگلیسی : more
آلمانی : mehr
دُم = تُخم ، تُم ، تَهم
مَردُم = تُخم های بسیار
" مَر " به مینهء بسیار و به شکل " مور " در واژه : مورچه
به چهر " مول " در مولکول: مولَک - اول و هم چنین :
مور مور کردن بَدَن
مرتو ( انسان ) توهم ( تخم )
تخم انسان، نژاد انسان
کنایه از سرد شدن، بی روح شدن، خشک شدن، بی میل شدن، ناامید شدن، دل سردشدن، دل زده شدن، ملول گشتن، بی شورشدن، از هیجان افتادن، بی اعتنا گشتن، مردن
آدم، آدمی، آدمیزاد، انس، انسان، بشر، توده، خلق، عوام، ملت، ناس، نفوس، انسان شریف، مردمک، آدمیان، انسان ها، نژاد، اهالی، شهروند، تبعه، افراد، بیگانگان، غریبه ها
مردم:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " مردم" می نویسد : ( ( مردم در پهلوی مرتوم martōm بوده است این واژه آمیغی است و از دو پاره مَرتْ mart و توهم tōhm در پارسی" مرد " و " تخم" ساخته شده است ؛معنی ریشه ای آن کسی است که از تخمه و تبار انسان است. مردم در بیت زیر ویژگی سبکی است و در معنی انسان به کار برده شده است. ) )
... [مشاهده متن کامل]
( ( چو زین بگذری، مردم آمد پدید؛
شد این بندها را سراسر کلید. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 195 )
"مردم" در تاریخ بیهقی به معنی طر فدار هم آمده است.
" و بوسهل با جاه و نعمت و مردمش در جنب امیر حسنک یک قطره آب بودی، از رودی" ( مردمش در اینجا به معنی طرفدارانش آمده است )
تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۲۳.
جمعیت
عربی:ناس
افراد
ملت یک شهر
مردمک چشم. ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است ببین که در طلبت حال مردمان چون است ( حافظ )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٥)