مذود. [ م ِذْ وَ ] ( ع اِ ) زبان. ( مهذب الاسماء ) ( از بحر الجواهر )( منتهی الارب ). لسان. ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). قال :و یبلغ ما لایبلغ السیف مذودی ؛ ای لسانی. ( اقرب الموارد ). || مطرد. ( یادداشت مؤلف از مستدرک تاج العروس ذیل ذود ) ( از اقرب الموارد ). نیزه خرد. آلت طرد و دفع. رجوع به معنی بعدی شود. || شاخ گاو. مذودالثور. ( از متن اللغة ) ( از منتهی الارب ). مذود؛ المطرد، یقال : الثور یذود عن نفسه بمذوده ؛ ای بقرنه ، والفارس بمذوده ؛ ای بمطرده. ( اقرب الموارد ). || معلف چارپایان. ( متن اللغة ). معتلف دابة.( اقرب الموارد ). جای علف ستور و علفدان. ( منتهی الارب ). آخر. ( یادداشت مؤلف ). جای علوفه خوردن حیوانات. مذود. [ م ُ ذَوْ وِ ] ( ع ص ) راننده و دورکننده. ( ناظم الاطباء ). نعت فاعلی است از تذوید، به معنی طرد کردن و دفع کردن و راندن. رجوع به تذوید شود.