مخمخه

لغت نامه دهخدا

( مخمخة ) مخمخة. [ م َ م َ خ َ ] ( ع مص ) بیرون آوردن مغز. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ) ( از محیط المحیط ).

پیشنهاد کاربران

واژه مخمخه یعنی معطل گذاشتن دیگری . بسیار ارام کاری را انجام دادن . دیر انجام دادن کاری - این واژه در لحجه شیرازی استفاده میشود

بپرس