محوق. [ م َ ] ( ع ص ) نعت است از حوق. ( منتهی الارب ). روفته شده و مالیده شده و نرم و هموار و املس ساخته شده. ( ناظم الاطباء ). رجوع به حوق شود. محوق. [ م ُ ح َوْ وَ ] ( ع ص ) احوق. ( منتهی الارب ). آنکه مهره نره وی کلان باشد. ذکر محوق ؛ عظیم. ( مهذب الاسماء ). || گرد کرده شده و نرم و هموار شده. ( ناظم الاطباء ).