لغت نامه دهخدا
لیدر. [ ل َ دَ ] ( اِخ ) دهی از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند، واقع در 18هزارگزی جنوب باختری بیرجند. کوهستانی و معتدل و دارای 6 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا پنبه و غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) رهبر قاید پیشوا : لیدر حزب .
دهی از دهستان شهاباد بخش حوم. شهرستان بیرجند ٠ واقع در ۱۸ هزار گزی جنوب باختری بیرجند ٠ کوهستانی معتدل زبان فارسی ٠ آب از قنات ٠ محصول پنبه و غلات ٠ شغل اهالی زراعت و راه مالروست ٠
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. رئیس حزب.
گویش مازنی
واژه نامه بختیاریکا
جدول کلمات
مترادف ها
خلبان، رهبر، لیدر، پیلوت، خلبان هواپیما، راننده کشتی، چراغ راهنما، اسباب تنظیم و میزان کردن چیزی
رهبر، لیدر، پیشوا و شخص مقتدر
رهبر، لیدر، پیشوا و شخص مقتدر
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
سردسته ، فرمانده ، راهنما، سرگروه ،
لیدر به معنای رهبر، سرگروه
Namjoon - RM🥺❤💜
رهبر. رئیس. سر گروه
RM
رئیس. سر گروه
رهبر
فرمانده
مشاور
فرمانده
مشاور
لیدر : فرمانده - رهبر - راهنما
رهبر سر دسته
راهنما
مشاور
راهبر
مشاور
راهبر
رهبر رییس