لک
( ~ .) (اِ.) قسمی رفتن شتر و اسب و جز آن ها میان یورتمه و قدم .
(لُ) [ افغا. ] (ص .) گنده و ناتراشیده .
( ~ .) (ص .) بی دست ، دست بریده ، اشل .
( ~ .) (اِ.) سخنان بیهوده و هرزه .
(لَ) (اِ.) اثری از کثیفی بر روی پارچه یا جامه .
( ~ .) (ص .) ۱ - ابله ، نادان . ۲ - خسیس ، فرومایه .
( ~ .) (اِ.) ۱ - پارچه و لتة کهنه و پاره پاره . ۲ - لباسی که روستاییان پوشند، خواه نو خواه کهنه .
(لِ) (اِ.) ۱ - هوبره . ۲ - مرغابی بزرگ .
( ~ .) (اِ.) دمل شکم و کند.
(لَ. وَ دَ) (مص ل .) (عا.) نقطه ای از سفیدی یا سیاهی و یا سرخی در چشم ظاهر شدن .
(لَ. بَ تَ) (مص ل .) (عا.) قسمتی از میوه که بر اثر آسیب و فساد به رنگ دیگری درآمدن .
( ~ . دِ دَ) (مص ل .) دیدن لکه های خون غیر عادی در زنان که دلیل بیماری زنانه است .
( ~ . زَ دَ) (مص ل .) به سختی در آرزوی چیزی بودن .
( ~ . شُ دَ) (مص ل .) (عا.) رنگ نقطه ای از پارچه یا جامه به سببی به رنگ دیگر درآمدن ، لکه دار شدن .
( ~ . گُ تَ) (مص م .) (کن .) متهم کردن ، رسوا کردن .
(لَ لَ) (اِ.) = لکلکه : ۱ - سخنان هرزه و یاوه . ۲ - پرنده ای است با پاهای بلند و گردن دراز که در جاهای بلند لانه درست می کند و خزندگان و حشرات را شکار می کند.
(لُ لُ نَ یا نِ) (عا.) حق و حساب .
(لَ لَ) (اِمر.) نک لک لک .
...