لهجه
زبان، طرزسخن گفتن وتلفظ،
زبان ولغتی که سخن گویند
( اسم ) ۱- زبان لسان جمع : لهجات : لهج. من تیغ سلطانی است در فصل الخطاب تا نگوید کان زمان تیغ خطیبش یافتم . ( خاقانی . سج. ۲ ) ۹٠۷- گفتار . یا صراحت لهجه . صراحت . ۳- شعبه ای از یک زبان که با تغییراتی در ناحیه ای تکلم شود مثلا گیلکی کردی لری سمنانی لهجه هایی هستند از ایرانی جمع: لهجات . ۳- نحو. تکلم وضع سخن گفتن : خوش لهجه بد لهجه .
ناشتا شکن ٠ نهاری
[accent] [باستان شناسی، زبان شناسی] گونه ای از زبان که ویژگی های تلفظی آن موقعیت جغرافیایی یا جایگاه اجتماعی فرد را منعکس می کند
( صفت ) ۱ - آنکه سخن را بد ادا کند . ۲ - بد زبان بد دهان . ۳ - بد خواه بد نیت .
( صفت ) ۱ - کسی که طرز بیانش دلپسند باشد . ۲ - آنکه سخنش مطبوع باشد خوش زبان .
مطربان و مغنیان و آوازه خوانان
( صفت ) آن که آهنگ گفتارش مطبوع است شیرین سخن خوش زبان .
رک گوئی
[dialogue coach, dialogue director, dialect coach] [سینما و تلویزیون] فردی که طرز بیان کلمات و جملات یا لهجه ها را به بازیگر آموزش می دهد
منجی یا منجانی یکی از لهجه های ایرانی در منجاه یا منجان ( پامیر ) که با لهجه [ یودغه ] خویشاوند است .