تنت گور است و پا الحد، دلت تابوت و جان مرده
فراغت روضه خرم ، مشقت دوزخ نیران.
ناصرخسرو ( دیوان ص 358 ).
اکنون چیزی اندیشیده ام که تو رااز آن فراغت باشد. ( کلیله و دمنه ).هرچه امن و فراغت است و کفاف
یافت خاقانی از جهان هرسه.
خاقانی.
تیرباران بلا پیش و پس است از فراغت سپری خواهم داشت.
خاقانی.
ز بهر فراغت سفر میگزینم پی نزهت اندر قضا میگریزم.
خاقانی.
بخت غنوده به درد دل غنوم شب گر به فراغت غنودمی ، چه غمستی.
خاقانی ( دیوان ص 805 ).
زیر آن تخت پادشاهی تاخت به فراغت نشستگاهی ساخت.
نظامی.
چو برگفت این سخن شاپور هشیارفراغت خفته گشت و عشق بیدار.
نظامی.
چو در بند وجودی راه غم گیرفراغت بایدت راه عدم گیر.
نظامی.
ملک فراغت زیر نگین رزق معلوم. ( گلستان ).مور گرد آورد به تابستان
تا فراغت بود زمستانش.
سعدی ( گلستان ).
فردا که سر ز خاک برآرم اگر تو رابینم فراغتم بود از روز رستخیز.
سعدی.
اگر توفارغی از حال دوستان یارافراغت از تو میسر نمیشود ما را.
سعدی.
سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن ای ساروان فروکش کاین ره کران ندارد.
حافظ.
رجوع به فراغ شود. || فراموشی. ( ناظم الاطباء ) : در بزرگی و گیرودار عمل
ز آشنایان فراغتی دارند.
سعدی ( گلستان ).
|| بی اعتنایی و وارستگی : درویش از آنجا که فراغت ملک قناعت است التفاتی نکرد. ( گلستان ). || پروا. ( لغت فرس اسدی ).بیشتر بخوانید ...