عکر

لغت نامه دهخدا

عکر. [ ع َ ] ( ع مص ) حمله کردن و بازگشتن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).حمله بردن بر کسی. ( تاج المصادر بیهقی ). واگردیدن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). عُکور. || میل نمودن به جائی. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || باز گشتن به حرب. ( از منتهی الارب ). || باز گردانیدن خر خداوند را بسوی اهل و وطن خود. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

عکر. [ ع َ ] ( ع اِ ) گله شتر زائد از پانصد، یا گله شصت شتر، یا از پنجاه تا صد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). عَکَر. و رجوع به عَکَر شود.

عکر. [ ع َ ک َ ] ( ع مص ) دردیناک گردیدن آب و شراب و روغن. ( از منتهی الارب ). رسوب نکردن آب و شراب به سبب غلظت آن. ( از اقرب الموارد ). گردآمدن دردی و ستبر و تیره شدن مایع. ( تاج المصادر بیهقی ). || جمع شدن دردی و ثفل در چراغدان. ( از اقرب الموارد ).

عکر. [ ع َ ک َ ] ( ع اِ ) گله شتر زائد از پانصد، یا گله شصت شتر یا از پنجاه تا صد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). عَکر. و رجوع به عکر شود. || زنگ شمشیر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || دردی هر چیزی ، دردی زیت و شراب ، تیرگی آب که در تک حوض ماند. ( منتهی الارب ). دردی هرچیزی ، یعنی مانده و غلیظشده آن. ( از اقرب الموارد ). ثفل و درد چیزهاست و نزد اطبا مخصوص ثفل روغنهاست ،و آن در اکثر امور قوی تر از روغن صاف او و غلیظتر وکثیف تر از آن است. ( تحفه حکیم مؤمن ). لرت. خره.
- عکرالدهن السوس ؛ دردی روغن سوس. ( از اختیارات بدیعی ).
- عکرالزیت ؛ خره روغن زیتون. دردی زیت. ( الفاظ الادویه ). به پارسی درد زیت خوانند و بهترین آن کهن بود. ( از اختیارات بدیعی ).
|| ج ِ عَکَرة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || سحاب عکر؛ ابر که قطعه قطعه شده باشد. چون گله های شتر. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به عکرة شود.

عکر. [ ع َ ک ِ ] ( ع ص ) آب تیره ، و دردی ناک از شراب و روغن و جز آن. ( منتهی الارب ). آب که از غلظت رسوب نکند. ( از اقرب الموارد ).

عکر. [ ع ِ ] ( ع اِ ) اصل ونژاد هر چیزی : رجع فلان الی عکره ؛ به اصل خود بازگشت. باع عکره ؛ اصل زمین خود را فروخت. و نیز حدیث «لمانزل قوله تعالی اقترب للناس حسابهم ، تباهی أهل الضلالة قلیلا ثم عادوا الی عکرهم » بدین معنی است یعنی به اصل مذهب پست خود بازگشتند. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || عادت. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

اصل و نژاد هر چیزی : گویند رجع فلان الی عکره یعنی به اصل خود بازگشت و باع عکره یعنی اصل زمین خود را فروخت و نیز حدیث لمانزل قوله تعالی اقترب للناس حسابهم تباهی اهل الضلاله قلیلاثم عادوا الی عکرهم بدین معنی است یعنی به اصل مذهب پست خود باز گشتند عادت

پیشنهاد کاربران

واژه های عربی زیر ریشه اوستایی دارند:
فکر: Ava Kara
ذکر: Adhiri Kara
نکر: Ni Kara
بکر: Aipi Kara
سکر: Os kara
شکر: Asha Kara
مکر: Aiwi Kara
حکر: Akh Kara
عکر: A Kara
وکر: Vi Kara
پیرس: paarsitek

بپرس