عدو. [ ع َدْوْ ] ( ع مص ) دویدن اسب. ( منتهی الارب ) . || دویدن خواستن اسب. ( منتهی الارب ) ( فرهنگ نظام ) . || ستم کردن بر کسی. || درگذشتن از حد. || بازگردانیدن و مشغول کردن از کار. || برجستن به سر کسی. || تجاوز کردن. || درگذشتن از کار و ترک دادن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) . جاوزه و ترکه. || دستبرد زدن دزد بر قماش. و اللص علی القماش. ( از اقرب الموارد ) . || دشمنی کردن. ( از قطرالمحیط ) .
... [مشاهده متن کامل]
عدو. [ ع ِدْوْ ] ( ع اِ ) درازی و پهنای چیزی. || حد و نهایت چیزی. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) . || سنگ تنک که بدان چیزی را پوشند. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) . ج ، عداء.
عدو. [ ع ُ دُوو ] ( ع مص ) دویدن اسب. || دویدن خواستن اسب. || ستم کردن بر کسی. || درگذشتن از حد. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) . || دشمنی کردن. ( از قطرالمحیط ) .
منبع. لغت نامه دهخدا
عداوت :خلا های همکاری به عداوت بیان می شود
آورده های متناقض در مواجهات مخصوص
لوازمی که در اجتماع دو مجموعه همنام نباید باشد که به طبع مبیّن چیزهایی است که باید باشد.
[7:55]� ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعًا وَخُفْیَةً إِنَّهُ لَا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ
... [مشاهده متن کامل]
دو آورده در دایره دعا مهم است یکی تضرع و دیگری خفا
مخفی به موردی گفته می شود که در بطن چیزی جوانه زده باشد جوانه هایی با قابلیت رشد مثل پرهای جوان زیر بال پر های پیر تر پرنده؛ مثل افکار مثبت یا منفی که به مرور در دل جوانه زده است و در 34 آیه به همین معنی است، مثل این آیه که نشان از روزی است که سیرت ها همه صورت می شود.
]69:18
لد
عدو ، به طور کلی بر دشمنی و بدخواهی معنا میشود
مثال :
عدو شود سبب خیر ، اگر خدا خواهد
یعنی :
اگر خواست و اراده خداوند باشد ، دشمن شما که طبیعتا باید خواهان ضرر و آسیب رساندن به شما باشد ، در نقش بهره رسان و خیر خواه شما قرار میگید
... [مشاهده متن کامل]
این هم مثالی جهت ، بیان قدرت و اراده پروردگار هست و نیز معنای ملموس تر واژه عدو
عَدُوّ: عداوت به دشمنی غیر قابل رفع و ماندگار بین دو طرف گویند. أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ، شیطان دشمن همیشگی انسان است و
... [مشاهده متن کامل] هر اندازه انسان مراعات اش کند کوچک ترین دوستی با انسان پیدا نمی کند، پس انسان هم باید او را دشمن بگیرد. الشَّیْطَانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا
In the ranks of the enemies, there is no one but an insider. Let the enemy be written
معادی. [ م ُ ] ( ع ص ) دشمنی کننده. مقابل موالی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . دشمن دارنده. خصومت کننده دشمن. عدو :
سرش رسیده به ماه بر، به بلندی
و آن معادی به زیر ماهی پنهان.
رودکی.
مخالفان تو بی فرهند و بی فرهنگ
... [مشاهده متن کامل]
معادیان تو نافرخند و نافرزان.
بهرامی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
به هر جنگ اندرنخستین تو کردی
زمین را ز خون معادی معصفر.
فرخی.
نزول مرگ باشدبر معادی
سر شمشیر او روز نزالا.
عنصری ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
چون روز ببینند این معادی را
هر کس که بر او خردش بگمارد.
ناصرخسرو.
چو چرخ گردان بر تارک معادی گرد
چو مهر تابان بر طلعت موالی تاب.
مسعودسعد.
گاه از برای قهر معادی به چنگ تو
آن آبدار پرگهر تابدار باد.
مسعودسعد.
بکش به گرد معادی دین سکندر وار
بزرگ حصنی سخت استوار از آتش و آب.
مسعودسعد.
برق مانند بر معادی زن
ابر کردار بر موالی بار.
مسعودسعد.
عیش تو خوش و ناخوش از او عیش معادی
کار تو نکو وز تو نکوکار موالی.
سوزنی.
شکر و حنظل ز کین و مهر تو پیدا شدند
بر موالی شکری و بر معادی حنظلی.
سوزنی.
چو خورشید زر افشانم ز نور و نار با بهره
موالی را همه نورم معادی را همه نارم.
سوزنی ( دیوان چ شاه حسینی ، ص 69 ) .
معادی مبادت و گر چاره نبود
مبادی تو هرگز به کام معادی.
انوری ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
جز بخیلان را مروب و جز لئیمان را مبند
جز معادی را مکوب و جز موالی را مپای.
خاقانی.
خواجه امام اجل همام. . . در مسند فضایل مستند افاضل باد، موالی او کالسراج المنیر در صدر بساط کرامت و معادی او کالفراش المبثوث در صف نعال آفت. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 116 ) . فرزند مرا از قصد دشمن حمایت کرد و از مکر معادی رعایت نمود. ( سندبادنامه ص 153 ) .
و رجوع به معادات و معاداة شود.
عدو به معنای آن دویدن است که کسی از حدود بی ملاحظه بگذرد که مجازا معنای دشمنی را گرفته لست. دشمن ملاحظه حد و حدود را نمی کند و به خود حق عبور می دهد و شیطان هم که عدوی انسان ها خوانده شده گذر بی اجازه او به نفس آدمی است.
کسی که بد کسی را بخواهد و خوب او را نخواهد و خاطرخواه او نباشد و او را دوست نداشته باشد.
کسی که بدخواه کسی است و خیرخواه او نیست عدو نام دارد.