طبخ

/tabx/

مترادف طبخ: پختن، پخته کردن، پخت، پز، آشپزی

برابر پارسی: پختن

معنی انگلیسی:
cooking, batch, bake

لغت نامه دهخدا

طبخ. [ طَ ] ( ع مص ) پختن اِشتواء باشد یا اقتداراً. ( خواه به بریان کردن و خواه در دیگ پختن ). یقال : هذه ُ خبزةٌ جیدةالطبخ. و کذا آجُرة. ( منتهی الارب ). دیگ پختن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مجمل اللغة ) ( زوزنی ). پُخت. پزاندن. ( غیاث اللغات ). پوختن. ( زوزنی ). ( پُخت و پز. بپختن ). || ضرب من المنصف و الجص و الاجرّ. ( قطر المحیط ). || هو علم واسع علیه مدارُ الانواع الثلاثة و هو عبارة عن انضاج الحرارة الشی بشرط مؤانسة الرطوبة. و یقال لعادمه النی و قاصره الفج ، و لعمل الحرارة بلارطوبة شی و بالادهان قلی ، و لمافات الاعتدال احتراق ، وستحقق. و یحتاج الطبخ الی الطب حاجة شدیدة من حیث الترکیب تألیفاً و التعدیل طبعا و المزاج احکاماً و التحضین اتقاناً. و یحتاج الیه الطبیب فی تبلیغ المزاج غایته و صیرورة المختلف مؤتلفاً و الکثرة وحده ثم الطبخ اما طبیعی و هو تعیین الصورة النوعیة فی المادة و الهیولی متناسبةالجوهر، و سیأتی لهذا فی العلم الالهی مزیداستقصاء او صناعی و هو ما یقصد به محاکاة الطبیعة وان لم یبلغها و اختلافه غیرمحصور و ان امکن رده الی صحةالفکر و خفةالید، و وزن الحرارة کجعلها حضانة فی مؤانسة ما شأنه الصعود و وسطا فیما یراد منه التحلیل و اعلی فیما یراد منه التفریق لما ائتلف و الجمع لما اختلف کالتقطیر و العقد و قد صحح اهل الخواض ان موازین النار لاتعدو ستة عشر ادناها ما عادل حرارةالجناح و ارفعها ما محق رطوبة توازن الیبوسة فی اثنا عشر دقیقة. قال فی حلول الافلاطونیات : و هذا ضابطٌ یکفی العاقل فی تقریرالوسایط ثم تختلف بحسب الزمان و المکان کماقرره فی الکتاب المذکور حیث قال : و قد الفت بین صفارالبیض و الزرنیخ الاصفر فی ثلاثة فی الصیف بانطاکیة، و سبعة فی الشتاء، فلیقس و هذا مأخوذ فی الحقیقة من افعال الطبیعة حیث اختلفت فی المعادن و النبات و اوقات الزهر و الثمر و النضج و الحصاد زماناً و مکاناً. کما سیأتی فی الفلاحة. ( تذکره داود ضریر انطاکی ).
- طبخ حضور و طبخ نظر ؛ از غایت اهتمام طبخ طعام فرمودن :
بر جزو و کل خوش است نظر پخته تر کنم
دل گرم شوق گشت که طبخ نظر کنم.
تأثیر.
به گرمیهای هندستان صبورم
گوارا نیست جز طبخ حضورم.
راضی ( آنندراج ).
- طبخ کردن ؛ پختن. دیگ پختن. آشپزی. پُخت و پز. سلق.

طبخ. [ طُب ْ ب َ ] ( ع اِ ) ج ِ طابخ. فرشتگان عذاب. واحد آن طابخ است. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

پختن، پخته کردن، پزاندن
۱ - ( مصدر ) پختن پزیدن . ۲ - ( اسم ) پختگی .
جمع طابخ فرشتگان عذاب واحد آن طابخ است

فرهنگ معین

(طَ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) پختن . ۲ - (اِ. ) غذای پخته شده .

فرهنگ عمید

پختن.

پیشنهاد کاربران

واژه طبخ عربی شده تابه آشپزخانه است. تابه به پهلویtabag و به زبان پشتون، تبخی=tabaxay است.
اکنون شما داوری کنید.
طَبخ
اَرَبیده ی : تَب ، تَف ، تَفت ، تافت ، تاب ، . . . به مینش داغی ، گَرمی است به پارسی می توان بَرساخت :
طبخ شدن = تَبویدن ، تَبخیدن ، پَزیدن ، پُختَن
طبخ کردن = تَبواندن ، , تَبخاندن ، پَزاندَن
...
[مشاهده متن کامل]

طبخ = تَبخ ، پَزِش ، پُخت
مَطبَخ = تَبخلان ، تَبخکَد ، تَبخکَد ، تَبخانه ، تبخگاه، تَبوِشگاه، آشپزخانه ، پَزخان ، پَزِشگاه، تبخشگاه
طَبّاخ = تَبخوا. تَبخگَر ، آشپَز ، پَزَنده ، پَزِشگَر، تَبوَنده، تَبخَنده، تبخشوَر
طَبّاخی = تَبخَندگی ، تَبخیدگی ، تَبوِش ، پُخت ، پُزِش ، پُختار ، پُخت و پَز

پزا
واژه ی طبخ در اصل به شکل تبخ بوده و از دو قسمت تشکیل شده : ( تف - تپ - تب:گرم/ و پسوند اک - اخ ) که از لغت هندواروپایی tap که معنای آن سوزاندن داغ کردن است گرفته شده است .
پخت و پز٬آشپزی
این واژه اربی است و پارسی آن اینهاست:
پَخو paxv ( پشتو: پخولو paxvelu )
آفون ãfun ( پهلوی )
کِواس ( سنسکریت: کواتهَ kvãtha )

بپرس