صنف

/senf/

مترادف صنف: جنس، نوع، رسته، سنخ، طبقه، فرقه، قسم، پیشه، حرفه، دسته، رده، کلاس، گونه

برابر پارسی: رسته، گروه، رشته، بخش

معنی انگلیسی:
guild, trade, class, breed, category, craft, craft union, walk

لغت نامه دهخدا

صنف. [ ص ِ ] ( ع اِ ) پاره ای ازهر چیزی. ( منتهی الارب ). گونه از هر چیزی. ( دهار ). طبقه. رسته. گون. ج ، اَصناف ، صُنوف. || نوع. ( منتهی الارب ) : احمد ینالتکین پیش آمد...بگذشت از سرهنگان و دیگر اصناف که با وی نامزد بودند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 272 ). و همیشه حکمای هر صنف از اهل علم میکوشیدند. ( کلیله و دمنه ). || ( اصطلاح منطق ) نوع مقید به صفات عرضی کلی. ( غیاث اللغات از بحر الجواهر ). بعضی به این وضع تصریح کنند که صنف بمعنی قسمی از اقسام هر نوع از انواع موجودات است ، چنانکه حیوان جنس است و انواع او بَقَر و فرس وجمل و انسان... همچنین اقسام نوع را صنف نامند، چنانچه اصناف نوع فرس ، ترکی و تازی... و کوهی است و اصناف نوع انسان ، چینی و رومی و هندی. ( غیاث اللغات ).
- صنف الثوب ؛ حاشیه جامه. ( منتهی الارب ).
|| هر گروه و دسته و طبقه از پیشه وران و صاحبان حرفه و کسبه ٔهمشغل چنانکه صنف بزاز، صنف قصاب ، صنف کلاهدوز، صنف کفاش و غیره.

صنف. [ ص َ ] ( ع اِ ) نوع.گونه. ج ، اصناف. ( منتهی الارب ). رجوع به صِنف شود.

صنف. [ ص ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ اصنف. ( منتهی الارب ).

صنف. [ ص َ ] ( اِخ ) موضعی است در بلاد هند یا چین که عود صنفی بدان منسوب است. ( از معجم البلدان ). رجوع به حدود العالم ص 41 و اخبار الصین و الهند ص 9 شود.

فرهنگ فارسی

نوع، گونه، رسته
۱ - گونه نوع . ۲ - دسته رسته : صنف بزاز جمع : اصناف صنوف .

فرهنگ معین

(ص ) [ ع . ] (اِ. ) رسته . ج . اصناف .

فرهنگ عمید

۱. گروهی از افراد که در زمینه ای خاص فعالیت دارند.
۲. [قدیمی] نوع، گونه، رسته.
۳. [قدیمی] پیشه ور.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] صنف، یکی از اصطلاحات به کار رفته در علم منطق بوده و به معنای هر یک از اقسام حاصل از تقسیم مفهوم کلی به وسیله عرض خاص غیر شامل است.
«صنف»، قسمی از یک کلی است که به وسیله عَرَض خاص غیر شامل، از قسم یا اقسامِ مقابل خود متمایز شده است. عَرَض خاص در یک تقسیم بر دو قسم است:۱. عرض خاص شامل که بر جمیع افراد موضوع عارض می شود؛۲. عرض خاص غیر شامل که بر بعض افراد موضوع عارض می شود؛ مثلاً شاعر نسبت به انسان، عرض خاص غیر شامل است که باعث تقسیم انسان ها به دو دسته شاعر و غیر شاعر می شود. این نوع تقسیم در منطق «تصنیف» نامیده می شود و به هر یک از اقسام به دست آمده، «صنف» می گویند. تقسیم کلی به وسیله فصل که ذاتیِ کلی و داخل در حقیقت اقسام است، «تنویع» نام دارد و به هر یک از اقسام به دست آمده، «نوع» می گویند. فرق تصنیف و تنویع در همین نکته است که تقسیم کننده مفهوم کلی در تصنیف، عَرَض است که خارج از حقیقت اصناف است، ولی در تنویع، فصل است که داخل در ماهیت انواع است.
مستندات مقاله
در تنظیم این مقاله از منابع ذیل استفاده شده است: • شیرازی، قطب الدین، درة التاج (منطق).• مظفر، محمدرضا، المنطق.
۱. ↑ خواجه نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد، اساس الاقتباس، ص۳۰.
...

جدول کلمات

گونه , نوع , رسته

مترادف ها

order (اسم)
سامان، ساز، امر، سیاق، دسته، ترتیب، نظم، ارایش، انجمن، حواله، خط، دستور، فرمان، نوع، مقام، صنف، زمره، رسم، ارجاع، فرمایش، ضابطه، ردیف، رتبه، امریه، انتظام، ایین، سفارش، طرز قرار گیری، راسته، نظام، ایین و مراسم، فرقهیاجماعت مذهبی، گروه خاصی، دسته اجتماعی، درمان

caste (اسم)
طبقه، قبیله، صنف، طبقات مختلف مردم هند

fraternity (اسم)
برادری، صنف، اتحادیه، انجمن اخوت، دوستی، اخوت

guild (اسم)
انجمن، صنف، رسته، اتحادیه، محل اجتماع اصناف

فارسی به عربی

اخوة , طائفة , نقابة ، اِتِّحادٌ

پیشنهاد کاربران

واژه صنف
معادل ابجد 220
تعداد حروف 3
تلفظ senf
ترکیب ( اسم ) [عربی، جمع: اَصناف و صُنُوف]
مختصات ( ص ) [ ع . ] ( اِ. )
منبع لغت نامه دهخدا
واژگان عامیانه
گروهی از افراد که در زمینه خاص فعالیت دارند
عربان این واژه را از سنخ فارسی برگرفته اند.
زادواژگان ( مشتقات ) دیگر از این ریشه
نامواژ: سنخ ها، سنخان، سنخانه، سنخکده، سنخگاه، سنخور، سنخوار، سنخار، سنخمند، سنخیر، سنخال، سنخه، سنخیک، سنخاک، سنخک، سنخا، پتسنخ، واسنخ، فرسنخ، فراسنخ، ابرسنخ، ناسنخ و بسیاری دیگر
...
[مشاهده متن کامل]

کارواژ: سنخیدن، سنخستن، سنخاندن، سنخانش، سنخانیدن و بسیاری دیگر
میشود با این زادواژگان تمام واژگان بیگانه در این باره را زدود.

رسته
نوع، رده، دسته
گروه

بپرس