شاکی

/SAki/

مترادف شاکی: شکایتمند، عارض، گلایه مند، گله مند، متظلم، معترض

برابر پارسی: گله مند، دادخواه، دادجو

لغت نامه دهخدا

شاکی. ( ع ص ) شکایت و گله کننده. ( از دهار ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مرد گله مند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). دادخواه. متظلم. عارض. فریادخواه. رافع قصه. دست بردارنده بدادخواهی :
من ز جان جان شکایت میکنم
من نیم شاکی حکایت میکنم.
مولوی.
|| مرد صاحب شوکت و حدّت در سلاح. ( ازغیاث اللغات ) ( از آنندراج ). و رجوع به شاکی السلاح شود. || ( اِ ) شیر بیشه. ( ناظم الاطباء از اشتنگاس ). || ( ص ) اندک بیمار. ( اقرب الموارد )( منتهی الارب ). || ( اِ ) اندک بیماری. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

شکایت کننده، گله کننده
( اسم ) شکایت کننده گله کننده .

فرهنگ معین

[ ع . ] (اِفا. ) شکایت کننده ، گله کننده .

فرهنگ عمید

۱. شکایت کننده، گله کننده.
۲. [مجاز] عصبانی.

واژه نامه بختیاریکا

مَشَک
قِمنا

دانشنامه عمومی

شاکی (غزنی). شاکی منطقه ای مسکونی در افغانستان است که در جغتو ولایت غزنی و در جنوب غربی شهر غزنی موقعیت دارد. [ ۱]
ساکنین شاکی را مردمان هزاره تشکیل می دهند. مردم این منطقه به گویش های هزارگی و دری زبان فارسی صحبت می کنند. مردم شاکی، مردمانی مهمان نواز و بیشتر پایبند به آداب و سنت های قدیمی خود می باشند.
عکس شاکی (غزنی)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

گله مند

مترادف ها

plaintiff (اسم)
مدعی، شاکی، خواهان، عارض

actor (اسم)
بازیگر، هنرپیشه، شاکی، حامی، خواهان

complainant (اسم)
مدعی، شاکی، خواهان، عارض

فارسی به عربی

مدعی , ممثل

پیشنهاد کاربران

فریادخواه. [ ف َرْ خواه / خاه ] ( نف مرکب ) مستغیث. آنکه داد خواهد. شاکی. عارض. ( از یادداشتهای مؤلف ) . دادخواه. که عدل و نصفت خواهد :
چو بشنید گفتار فریادخواه
به درد دل اندر بپیچید شاه.
فردوسی.
...
[مشاهده متن کامل]

برفتند یکسر بنزدیک شاه
غریوان و گریان و فریادخواه.
فردوسی.
بدو باشد آباد شهر و سپاه
همان زیردستان فریادخواه.
فردوسی.
گه گرفتن بت صدهزار کودک و مرد
بدو شدندی فریادخواه و پوزش گر.
فرخی.
زن و مرد پیش سپهبد براه
دویدند گریان و فریادخواه.
اسدی.
چون غدر کرد حیله نماندم جز آن کز او
فریادخواه سوی نبی مصطفی شدم.
ناصرخسرو.
چو فریاد را در گلو بست راه
گلوبسته به مرد فریادخواه.
نظامی.
به داورداور فریادخواهان
به یارب یارب صاحب گناهان.
نظامی.
شنیدم که سالی مجاور نشست
چو فریادخواهان برآورد دست.
سعدی.

کشیده زدن به صورت یا گوش
شاکی :[اصطلاح حقوق]کسیکه از دست دیگری به یکی از مقامات رسمی مرجع شکایت، تظلم شفاهی یا کتبی می کند.

بپرس