سرباز
( صفت ) ۱ - آنچه که سرش گشاده بود مقابل سر بسته . ۲ - موضعی که سقف نداشته باشد مقابل سر پوشیده .
یکی از بخشهای پنجگانه شهرستان ایرانشهر .
محلی که سربازان در آنجا زیست کنند و به تمرین عملیات نظامی پردازند .
گرد آوردن سرباز طبق مقررات نظامی .
حیران ماندن یا تهی شدن خالی شدن
[ گویش مازنی ] /sarbaaze mil/ نوعی تفنگ سرپر که سربازان قاجار مورد استفاده قرار می دادند
( مصدر ) استراحت کردن تمدد اعصاب کردن .
خلق کردن ایجاد کردن یاافتتاح کردن
نافرمانی کردن تمرد کردن
اصطلاحی در بازی آس ٠ اصطلاحی در بازی ورق چار سرباز در قمار آس ٠ چار صورت سرباز در ورق ٠ چار سرباز در بازی پاسور چار ورق که بر هر یک صورتی بنام سرباز نقش شده ٠
چهار صورت سرباز از چهار نقش و خال که بر هر دست ورق بازی تصویر شده است و هر صورت را به نوع خال همراه آن باز خوانند چنانکه بتناسب گویند سرباز خاج سرباز خال سیاه سرباز خشت و سرباز دل
( صفت ) ۱ - سرباز قدیمی ۲ - کهنه کار .