زندگی کردن


معنی انگلیسی:
breathe, dwell, inhabit, reside, room, to live

جدول کلمات

زیستن, زی

مترادف ها

habit (فعل)
ساکن شدن، اراستن، جامه پوشیدن، زندگی کردن

live (فعل)
زیستن، سکون کردن، منزل کردن، زندگی کردن، زنده بودن

فارسی به عربی

بشکل مباشر , عادة

پیشنهاد کاربران

من در ایران زندگی می کنم
روزگار کرانه کردن ؛ بسر بردن . زندگی بپایان رسانیدن . عمر گزاردن : گفتم [ خواجه بونصر ] من در این میانه به چه کارم بوسهل بسنده است و از وی بجان آمده ام به حیله روزگار کرانه میکنم . ( تاریخ بیهقی ) . ملوک
...
[مشاهده متن کامل]
روزگار. . . چون . . . بروند فرزندان ایشان . . . با فراغت دل روزگاری را کرانه کنند. ( تاریخ بیهقی ) . صواب است که آنجای رویم و روزگاری فراخ کرانه کنیم . ( تاریخ بیهقی ص 582 ) . روزگار کرانه میکند. ( تاریخ بیهقی ) .

زیویدن ( فارسی میانه: Ziwestan )
بزیوی ایران!
خیلی خوبه
بسربردن
Life میشه زندگی کردن که همان مخفف lives که میشه life
زیستن
To live : زندگی کردن

بپرس