زب

لغت نامه دهخدا

زب. [ زَ / زِ ] ( ص ) رایگان است و آن هرچیز باشد که بیابند یا بمفت بدست کسی آید که در عوض آن چیزی نباید داد. ( آنندراج ) ( برهان قاطع ). رایگان را گویند. ( فرهنگ جهانگیری ) ( شعوری ج 2 ص 47 و 42 ). مفت و رایگان و بلاعوض. ( ناظم الاطباء ). در لطایف بمعنی رایگان نیز آورده. ( غیاث اللغات ). || آسان. ( فرهنگ جهانگیری ). آسان مقابل دشوار. ( آنندراج ) ( برهان قاطع ). سهل و آسان. ( ناظم الاطباء ). آسان. ( فرهنگ شعوری ج 2 ص 48 و 42 ). در لطایف بمعنی آسان نیز آورده. ( غیاث اللغات ) :
لیک فتح نامه تن زب مدان
ورنه هر کس سر دل دیدی عیان.
مولوی ( مثنوی ).

زب. [ زَ ] ( ص ) راست و مستقیم. ( ناظم الاطباء ). راست و درست. ( فرهنگ شعوری ج 2 ص 28 ) :
چشم گردان سوی راست و سوی چپ
زانکه نبود بخت نامه راست زب .
مولوی.

زب. [ زَب ب ] ( ع مص ) پر کردن مشک را. ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || بسیاری موی گردن بعیر. ( آنندراج ) . || مجازاً، نزدیکی خورشید بغروب. و این مأخوذ است از زبب ( کثرت موی صورت )، زیرا خورشید بهنگام غروب متواری میگردد مانند پنهان شدن رنگ چهره زیر موی فراوان. ( تاج العروس ). زب و زبب ؛ قریب بفروشدن یا گردیدن آفتاب. ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || کف برآوردن کنج دهن. ( آنندراج ). || برداشتن بار. ( ذیل اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ).

زب. [ زُب ب ] ( ع اِ ) نره مرد یا عام است. ج ، اَزَب و ازباب و زَبْبَة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). زب در لغت اهل یمن : ذکر است مطلقاً انسان و غیر انسان و یا آنکه مخصوص به انسان است. ابن درید تنها معنی اخیر را موافق عربی صحیح دانسته و این شعر را آورده است :
قدحلفت باﷲ لااحبه
ان طال خصیاه و قصر زبه.
( تاج العروس ).
نره. ( کشف اللغات ). ذکر. ( بحر الجواهر ). || ذکر صبی . ( فقه اللغه ثعالبی ). نره کودکی. ( مقدمة الادب ) ( تاج العروس ، بنقل از تهذیب ). گفته اند زب ذکر صبی است. ( بحر الجواهر ). نره کودکان. ( غیاث اللغات بنقل از نصاب ).نره کودک. ( ناظم الاطباء ). || ذکر کوچک. ( مقدمة الادب چ لندن ص 38 ). || اندام کودک. ( مقدمة الادب چ لندن ص 38 ). || ج ، اَزَب : بسیار موی از شتر و مردم. ( تاج العروس ) ( اقرب الموارد ). و رجوع به ازب و زباء شود. || به لغت یمنی : لحیة. ( شفاء الغلیل ) ( تاج العروس ). ریش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). گفته اند زب بلغت یمن لحیه است. ( بحر الجواهر ). || مقدم لحیه ( نزد بعض اهل یمن ). ( تاج العروس ). یا سر ریش بلغت یمن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). در کتاب المجرد نیز آمده و خلیل انشاد کرده است : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

نره مرد یا عام است ذکر صبی

فرهنگ عمید

۱. مفت، رایگان.
۲. سهل و آسان: لیک فتح نامهٴ تن زب مدان / ورنه هر کس سرّ دل دیدی عیان (مولوی: لغت نامه: زب ).

گویش مازنی

/zab/ در مقام تعجب گفته می شود

جدول کلمات

رایگان, مجانی, مفت

پیشنهاد کاربران

آقای خداشکر اکانت فعل شده
جدیری عضو از ٥ سال پیش هست�
العطّار، محمّد علی یا�
عطار، محمد علی و قرآن عربی مبین
عبدالرضا و افشین و بهنام رضایی با اسم انگلیسی و فارسی و امیر و محمد پرزاد سعید سرور مهدی سید سرور قشقایی رضا شاه توهین قوم ترک هوا سیدی قوم گرایی کرد رضا اصغریان ( اشکبوس )
...
[مشاهده متن کامل]

زبان و تاریخ تورک و
امین و سید سرور تا شاهین تورک و شاهین و یاشار نیازی�و استاد حسین جعفری خویی و بهرام غفوری
حساب های دیگر
شغل تکنیکال روانشناسی بازار
سعید سرور
شغل کاشف واقعیت سابق
رضا اصغریان ( اشکبوس )
زبان و تاریخ تورک
عبدالرضا
پزشک
اردبیل
و غیر این داری حساب های زیاد هست�
زب. [ زَ / زِ ] ( ص ) رایگان است و آن هرچیز باشد که بیابند یا بمفت بدست کسی آید که در عوض آن چیزی نباید داد. ( آنندراج ) ( برهان قاطع ) . رایگان را گویند. ( فرهنگ جهانگیری ) ( شعوری ج 2 ص 47 و 42 ) . مفت و رایگان و بلاعوض. ( ناظم الاطباء ) . در لطایف بمعنی رایگان نیز آورده. ( غیاث اللغات ) . || آسان. ( فرهنگ جهانگیری ) . آسان مقابل دشوار. ( آنندراج ) ( برهان قاطع ) . سهل و آسان. ( ناظم الاطباء ) . آسان. ( فرهنگ شعوری ج 2 ص 48 و 42 ) . در لطایف بمعنی آسان نیز آورده. ( غیاث اللغات ) :
لیک فتح نامه تن زب مدان
ورنه هر کس سر دل دیدی عیان.
مولوی ( مثنوی ) .
زب. [ زَ ] ( ص ) راست و مستقیم. ( ناظم الاطباء ) . راست و درست. ( فرهنگ شعوری ج 2 ص 28 ) :
چشم گردان سوی راست و سوی چپ
زانکه نبود بخت نامه راست زب .
مولوی.
زب. [ زَب ب ] ( ع مص ) پر کردن مشک را. ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . || بسیاری موی گردن بعیر. ( آنندراج ) . || مجازاً، نزدیکی خورشید بغروب. و این مأخوذ است از زبب ( کثرت موی صورت ) ، زیرا خورشید بهنگام غروب متواری میگردد مانند پنهان شدن رنگ چهره زیر موی فراوان. ( تاج العروس ) . زب و زبب ؛ قریب بفروشدن یا گردیدن آفتاب. ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) . || کف برآوردن کنج دهن. ( آنندراج ) . || برداشتن بار. ( ذیل اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ) .
زب. [ زُب ب ] ( ع اِ ) نره مرد یا عام است. ج ، اَزَب و ازباب و زَبْبَة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . زب در لغت اهل یمن : ذکر است مطلقاً انسان و غیر انسان و یا آنکه مخصوص به انسان است. ابن درید تنها معنی اخیر را موافق عربی صحیح دانسته و این شعر را آورده است :
قدحلفت باﷲ لااحبه
ان طال خصیاه و قصر زبه.
( تاج العروس ) .
نره. ( کشف اللغات ) . ذکر. ( بحر الجواهر ) . || ذکر صبی . ( فقه اللغه ثعالبی ) . نره کودکی. ( مقدمة الادب ) ( تاج العروس ، بنقل از تهذیب ) . گفته اند زب ذکر صبی است. ( بحر الجواهر ) . نره کودکان. ( غیاث اللغات بنقل از نصاب ) . نره کودک. ( ناظم الاطباء ) . || ذکر کوچک. ( مقدمة الادب چ لندن ص 38 ) . || اندام کودک. ( مقدمة الادب چ لندن ص 38 ) . || ج ، اَزَب : بسیار موی از شتر و مردم. ( تاج العروس ) ( اقرب الموارد ) . و رجوع به ازب و زباء شود. || به لغت یمنی : لحیة. ( شفاء الغلیل ) ( تاج العروس ) . ریش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . گفته اند زب بلغت یمن لحیه است. ( بحر الجواهر ) . || مقدم لحیه ( نزد بعض اهل یمن ) . ( تاج العروس ) . یا سر ریش بلغت یمن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . در کتاب المجرد نیز آمده و خلیل انشاد کرده است :
منبع. لغت نامه دهخدا

این کلمات را با تلفّظ فارسی مُعاصر ( امروزی ) در کشورهای عربی به زبان نیاورید:
زِب
ضب
ذب
ظبّی
زبی
سبی
صبی
ثبّک
. . .
نره
آلت تناسلی مردانه
در زبان ایل عرب استان فارس
زب = با کسر ز و سکون ب به معنی چول و ذکر مرد و کودک پسر را گویند.
همان نرینه مرد و یا کودک پسر
پس در زبان ایل عرب فقط به ذکر صبی گفته نمی شود، بلکه ذکر مرد را هم علاوه بر کودک پسر شامل می شود.