رگ

/rag/

مترادف رگ: آوند، پی، حبل، عصب، وتر، ورید، وعا، عرق، حمیت، غیرت

معنی انگلیسی:
blood-vessel, vein, streak, veining, blood vessel, nerve, zeal, strain

لغت نامه دهخدا

رگ. [ رَ ] ( اِ ) عِرق. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مجرای لوله مانندی که متفرق می سازد مواد مایعه را در بدن حیوان یا در اجزای مختلفه نبات. ( ناظم الاطباء ). لوله های سخت تر از گوشت بدن جاندار که حامل خون است. ( فرهنگ نظام ). عروق [ رگها ] عبارت از مجاری غشائی هستند که در تمام بدن منشعب اند و به دو دسته تقسیم می شوند: عروق خونی و عروق لنفی. ( رگ شناسی تألیف امیراعلم و دیگران ). و رجوع به «عِرق » و «عروق » شود. ج ، رگان ، رگها :
خشک شد کلب سگ و بتفوز سگ
آنچنان کو را نجنبید ایچ رگ.
رودکی.
نه در سرش مغز و نه در تنش رگ
چه طوس فرومایه پیشم چه سگ.
فردوسی.
چون چشم افشین بر من [ احمدبن ابی دؤاد ] فتاد سخت از جای بشد و از خشم زرد و سرخ شد و رگها از گردنش برخاست. ( تاریخ بیهقی ).
چونکه بر خویشتن امروز نبخشایی
رگ اوداج به نشتر ز چه میخاری.
ناصرخسرو.
گر ز آنکه بر استخوان نماند رگ و پی
از خانه تسلیم منه بیرون پی.
خاقانی.
چَه آنجا کن کز آن آبی برآید
رگ آنجا زن کز آن خونی گشاید.
نظامی.
چنان ز جود تو کان تیره شد که برناید
بزخم نشتر خورشید از رگش خونی.
کمال الدین اسماعیل.
می گریزم تا رگم جنبان بود
کی فرار از خویشتن آسان بود.
مولوی.
دلایل قوی باید و معنوی
نه رگهای گردن به حجت قوی.
سعدی.
تراشهوت و حرص و کین و حسد
چو خون در رگانند و جان در جسد.
سعدی.
صاحب آنندراج آرد: آهن رگ و آهنی رگ و پولادرگ و بدرگ و سست رگ از مرکبات آن است و بریده و نشترزده و نشترگزین و فسرده از صفات ، و کمند و کوچه از تشبیهات اوست.
- دست بررگ کسی نهادن ؛ به چاپلوسی کسی را مطیع اراده و خواهش خود کردن : باد تخت و ملک در سر برادر ما شده بود... و نیز کسانی که دست بر رگ وی نهاده بودند و دست یافته نخواستند که کار ملک به دست مستحق افتد. ( تاریخ بیهقی ). یک چند میدان خالی یافتند و دست بر رگ وزیری عاجز نهادند. ( تاریخ بیهقی ).
ما را که دست بر رگ صد دل نهاده ایم
دل بسته ای به زلف و رگ جان گشاده ای.
مجیر بیلقانی.
- دست به رگ برنهادن ؛ نبض کسی را گرفتن :
کهنسالی آمد به نزد طبیب بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

مجرای خون دربدن، لوله باریک غشایی دربدن انسان
( اسم ) ۱ - مجرای لوله مانندی که مایعات حیاتی بدن ( خون و لنف ) در آن جاری است و آن به سه قسم سرخ رگ ( شریان ) سیاه رگ ( ورید ) و سپید رگ ( رگ لنفی ) تقسیم میشود . رگها در انساج نباتی هم جهت عبور مواد غذایی وجود دارد و بنام آوند خوانده میشود عرق . ترکیبات اسمی : رگ جان شریان . یا رگ جنبان شریان . یا رگ جنبنده شریان . یا رگ خون ایستاده ورید . ترکیبات فعلی : به رگ زدن حقه سوار کردن . یا به رگ غیرت کسی برخوردن تحریک شدن حس حسادت و حفظ آبروی وی . یا رگ باز گرفتن کاهلی کردن سستی کردن یا رگ بسمل خاریدن کردن کاری که بسب آن خود را بکشتن دهد . یا رگ به رگ شدن انعطاف و حرکات شدید بیش از حد یک مفصل که در نتیجه یک فشار یا ضربه ناگهانی حاصل شود در این عارضه سطوح مفصلی و کپسول مفصل در نتیجه فشار یا ضربه وارد و همچنین رباطهای مفصلی صدمه میبیند پیچیدگی عضو . یا رگ خواب کسی را پیدا کردن بنقاط ضعف او پی بردن . یا رگ خوابانیدن کاهلی کردن سستی کردن یا رگ خود را زدن بحق خویش قانع بودن ادعایی زیادی نداشتن . یا رگ در تن برخاستن قهر کردن غضب کردن . ۲ - استیلا . ۳ - اصل نسب . ۴ - ( قالی ) یک سلسله گله یا گند یاگره .
یکی از شانزده کشور اوستائی است همان ری مشهور است

فرهنگ معین

(رَ ) (اِ. ) ۱ - مجرای خون در بدن . ۲ - نژاد، اصل . ۳ - غیرت . ، ~ خواب نقطة ضعف . ،~ خواب کسی را به دست آوردن کنایه از: نقطة ضعف کسی را شناختن و از آن استفاده کردن .

فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) مجرای خون در بدن، لولۀ باریک غشایی در بدن انسان و سایر جانداران که خون در آن جریان دارد.
۲. [مجاز] نسب، اصل، نژاد.
* رگ به رگ شدن: (زیست شناسی ) دردناک شدن عضوی از بدن به واسطۀ حرکت شدید و ناگهانی و پیچیده شدن یا از جا دررفتن رگ و پی در مفصل.
* رگ جان: (زیست شناسی ) [قدیمی] شاهرگ، ورید، حبل الورید.
* رگ زدن: (مصدر لازم ) سوراخ کردن ورید با نشتر برای کم کردن مقداری از خون بدن، رگ گشادن، فصد، فصد کردن، خون گرفتن از رگ.
* رگ نهادن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز]
۱. تسلیم شدن، گردن نهادن.
۲. فروتنی کردن.
۳. فرمان بردن.

گویش مازنی

/reg/ تکیه دادن موقتی و عاریه ای اشیا به یکدیگر - قیم موقت و نامطمئن & عروق بدن & دام گذاری

واژه نامه بختیاریکا

( رَگ ) رگه های زمین شناسی؛ رگه؛ باریک راهی صعب العبور

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] مجرای خون در بدن مهره داران را رگ می گویند که از آن دربابهای طهارت، صید و ذباحه، اطعمه و اشربه و قصاص سخن گفته اند..
۱. ↑ جواهرالکلام، ج۵، ص۳۵۴.
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام، ج۴، ص۱۳۵.
...

دانشنامه آزاد فارسی

رَگ (blood vessel)
رَگ
لوله ای که در جانوران پریاخته خون را از قلب دور می کند یا به آن می رساند. انواع اصلی رگ های خونی عبارت اند از سرخ ر گ ها که خون را از قلب دور می کنند، سیاه رگ ها که خون را به طرف قلب هدایت می کنند، و مویرگ ها که خون را از سرخ رگ به سیاه رگ منتقل می کنند. سرخ رگ ها همیشه خون اکسیژن دار و سیاه رگ ها خون بدون اکسیژن حمل می کنند؛ به استثنای سرخ رگ ششی که خون بدون اکسیژن را از قلب به شش ها می برد و سیاه رگ ششی که خون اکسیژن دار را از شش ها به قلب حمل می کند.

جدول کلمات

ورید

مترادف ها

vessel (اسم)
ظرف، کشتی، رگ، بشقاب، اوند، هر نوع مجرا یا لوله

streak (اسم)
تمایل، خط، رگ، رگه، ورقه، نوار یا رگه نواری

blood vessel (اسم)
رگ

vena (اسم)
رگ، اوند

فارسی به عربی

سفینة

پیشنهاد کاربران

رَگ ؛ وجود یک رگه جهت ایجاد گیرایی سیستم
توضیح مبسوط این کلیدواژه مرتبط با متن تحلیل شده و تبیین شده زیر؛
ریگر rigger ؛ تعریفی که برای این کلمه بر مبنای سخن سخاوتمند این کلمه وجود دارد به معنای شخص رفع گیر کننده یا به معنی شخصی که گیر و گور کار را برطرف می کند جهت بالا رفتن گیرایی کار و گیرا شدن هر چه بیشتر سیستم یا رگلاژ کننده ی شرایط.
...
[مشاهده متن کامل]

از زاویه ی بازچینی حروف معکوس نیز اگر به کلمه ی ریگ rig نگاه کنیم کلمه ی گیر به معنی مانع قابل مشاهده می شود مثل کلمه ی زره که کارکرد و معنای این کلمه در خواندن معکوس این کلمه به معنی حِرز و حراست نمایان است.
شخصی یا دستگاهی یا سازمانی که موانع کار را برای رسیدن به هدفی خاص، رفع گیر یا برطرف و تنظیم می کند. یعنی برطرف کننده ی موانع یا تنظیم کننده و ایجاد کننده ی شرایط نرمال برای حمل و نقل و عبور و مرور، برای رسیدن و دست یابی به هدفی خاص.
اصطلاح ریگ حفاری در صنعت نفت از آن جهت می باشد که برای رسیدن به نفت محصور شده در مخازن زیرزمینی و گرفتن آن از این مخازن یکسری موانع و گیر و گورهایی مثل خاک و سنگ و گل و آب وجود دارد که با برداشتن این موانع و ایجاد یک رگه توسط ماشین آلات حفاری این امکان فراهم می شود.
یا اصطلاح ریگر به عنوان شخص کمک رسان به راننده ی جرثقیل ها برای حمل و نقل بار از آن جهت می باشد که شخص ریگر موانعی که بر سر راه برای حمل و نقل بار قرار داشته باشد برطرف می کند تا بار توسط جرثقیل در رَگه ای که توسط شخص ریگر ایجاد شده در موقعیت هدف قرار بگیرد.
رگال ؛ گیره ی رگه دار. گیره ی رگلاژ شده
رگلاژ ؛ تنظیمات جهت گیراتر شدن سیستم
ریکا ؛ کلمه ی ریکا نیز که به عنوان یک نام و یک برند در صنعت مواد شوینده رایج می باشد از آن جهت می باشد که این ماده باعث زدودن آلودگی ها و چربی از روی دست یا ظروف می شود. یا به نوعی برطرف کننده موانع پاکیزگی می باشد. همچنین کلمات مرتبطی مثل رَک رِکتوم راکت رکن و. . .
اصطلاح ریگ در کفش بودن نیز که به عنوان یک مانع برای راه رفتن به صورت صحیح می باشد تأیید کننده این توضیح می باشد.
حتی کلمه ی رگ در خون رسانی و علم پزشکی نیز که به عنوان یک ابزاری لوله مانند، شرایط خون رسانی به اعضای بدن را به عنوان یک رگه جهت گیرا تر شدن هرچه بیشتر سیستم فراهم می کند در حال استفاده می باشد.
کلماتی مثل رگلاژ در تنظیمات چیزها و رگال لباس نیز این مفهوم در آنها قرار دارد.
حتی اصطلاح رک گویی و رکیک که حرف ک در این کلمه از حرف گ در قانون قلب ها و منقلب شدن حروف به سمت حروف دیگر تغییر حالت پیدا کرده از آن جهت می باشد که شخص برای صحبت کردن و مخاطب قرار دادن دیگران، بی پرده و بدون در نظر گرفتن هیچ مانعی دیگران را مخاطب خود قرار می دهد.

در گویش خراسانی به ریگ رِگ می گویند که زیر ر کسره دارد اما رَگ با فتحه دو معنی دارد یکی همان خط ها و لوله هایی در بدن که خون از طریق آن ها جا به جا می شود یکی هم یعنی ویژگی خاصی که در وجود افراد یا افرادی هست مثلا رگ غیرت حاکی از وجود غیرت در شخص است
منبع. عکس فرهنگ پاشنگ
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

رگرگرگرگ
منبع. عکس فرهنگ فارسی یافرهنگ عمید
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

رگرگرگرگرگ
بکار بردن واژه "برچسب، رَگ" به جای "تَگ".
برای نمونه:
نادرست:او مرا تَگ کرد.
درست تر:او به من برچسب زد/او مرا رگ کرد.
واژه "رَگ" برابر بسیار شایسته ای است، چون گویشش آسان و نزدیک به "تَگ" است.
...
[مشاهده متن کامل]

همچنین، به جای "هَشتَگ" بگوییم "رَگنام" یا "رَگیگ".
واژه "رَگنام" از دو بخش "رَگ" و "نام" ساخته شده است و برابر "نامِ رَگ" و یا "نامِ تَگ" است.
"رَگیگ" از دو بخش "رگ" که برابر "تگ" است و "یگ" ساخته شده است. پسوند "یگ" نام ساز است.
کسی به شما پولی نمی دهد و چیزی گیرتان نمی آید که از "تَگ" انگلیسی بکار ببرید و به فرهنگ آنها کمک می کنید! ولی اگر پارسی اش را بگویید به فرهنگ کشور خودتان یاری رسانده اید و سرانجام به خودتان بر می گردد.
ولی خود دانید!
بدرود!

اوند
لوله لاریکی که خون و املاح ان رابه بخش های مختلف بدن جانور منتقل می کند.
تو رگ دست چپم Mانگلیسی نوشته شده معنیش چیه
او یک رگ بریتانیایی دارد، میشه:
She has a British vein?
رگ: blood vessel
سرخرگ: artery
سیاهرگ: vein
مویرگ: capillary
سیاهرگ ششی: pulmonary vein
سرخرگ ششی: pulmonary artery
رگ. ( "ر" با آوای زیر ) ، ( زبان مازنی ) ، آماده و مسلح کردن تله را گویند.