96 1534 100 1 رؤساء معنی رؤساء در لغت نامه دهخدا رؤساء. [ رُ ءَ ] (ع اِ) ج ِ رئیس. سران. بزرگان. مهتران : یکی از رؤسای حلب که مرا با او سابقه ٔ معرفتی بود گذر کرد. (گلستان ). و رجوع به رئیس شود.روسازی را بخوانید. رؤساء را به اشتراک بگذارید معنی یا پیشنهاد شما واژه نام شما رایانامه معنی یا پیشنهاد شما نام نویسی | ورود تازه ترین پیشنهادها مبین عصمتی > way out of his league بهاری > حرف اول را میزند کیان > dep ERFAN > complication Figure > emanation پارسا حیدری > Triassic شهرزاد > iron out Farhood > sit up نگارش واژه نو | پیشنهادهای امروز کوشاترین کاربران در یک هفته گذشته Farhoodپارسا حیدری محمدرضا ایوبی صانعرهگذرDark Light عاطفه موسویA.C.Eحمیدرضا دادگر_فریمان فهرست کامل کوشاترین کاربران پرگفتگوترین واژگان در یک هفته گذشته قوی رایی تسخیر ناپذیر تحسین آمیز binoculars ناپذیر خودآموز حسرت آمیز پرفروغ