راد
سخی، بخشنده، جوانمرد، نجیب، کریم، شجاع، دلیر
( صفت ) دانشمند حکیم .
رد کننده . فلاراد لفضله پس نباشد منع کننده مرفضل او را .
[ گویش مازنی ] /raad/ رعد تندر
یکی از فرمانروایان آلمان بود
این نام در کتاب اخبار الدوله السلجوقیه بهمین صورت آمده است اما ظاهرا مصحف رو راور باشد . شهری نزدیک نهاوند .
نام یکی از مردم یونان . وی نسب خود را به ژوپیتر میرسانید .
صمغ درخت انجدانست که بعربی حلتیث خوانند .
نام یکی از نجبای ایرانیان معاصر بهرام گور پادشاه ساسانی .
شهریست در آلمان
[ گویش مازنی ] /raad bezaan/ مانند باد در رفتن از کار شانه خالی کردن
[ گویش مازنی ] /raad bazoan/ صدای تندر – رعد زدن
دارای دستی بخشنده . که با دست راد است . بخشنده . گشاده دست .
جوانمرد شدن . بخشنده شدن . سخا . سخاوت .
نام ملکه فرانسه .
( صفت ) ۱ - صاحب همت جوانمرد . ۲ - مرد کریم بخشنده .
یکی از شهرهای اکراین روسیه است که در نزدیکی کیف واقع شده است .
...