دزده
لغت نامه دهخدا
- امثال :
دزده گفت صبح صدایش بلند میشود. ( فرهنگ عوام ).
|| ( ص نسبی ، ق مرکب ) به نهانی. چنانکه حس نشود. بطور مخفی. دزدکی. کلمه ای است عامیانه و صحیح آن دزدکی است که به معنی محرمانه و بی اطلاع آمده است. ( از فرهنگ عوام ).
- تب دزده ( به اضافه ) ؛ تب خفیف که جز با تب سنج محسوس نباشد. مقابل تب آشکارا. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). و رجوع به تب شود.
- نفس دزده کشیدن زمین ؛ مقابل نفس آشکارا، نزدیک شدن به سرما یا گرمای فصلی نو بی آنکه خوب آشکارا باشد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). و رجوع به نفس شود.
- نوبه ٔدزده ؛ مقابل نوبه آشکار. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). نوبه خفیف. لرزش خفیف. رجوع به نوبه شود.
|| دزدیده. دزدیده شده.
- دزده کسی ؛ پنهان و دور از نظر کسی.
- امثال :
دزده خدا زنده بودن ؛ از نعمتهای زندگی بی نصیب بودن.
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید