98 1535 100 1 خبیره معنی خبیره در لغت نامه دهخدا خبیره. [ خ َ رَ ](ع اِ) پاره ای از مو. || گوسپند که جماعتی بشرکت خریده ذبح کنند. || پشم نیکوی گوسپند از اول بریدن. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).خبیره. [ خ َ رَ / رِ ] (ص ) ساخته.پرداخته. || جمع حساب. || پیچیده. (از برهان قاطع). || سنجیده. (اوبهی ). || تل ریگ. توده ٔ ریگ. (برهان قاطع). خبیری بیک را بخوانید. معنی خبیره به فارسی خبیرهساخته پرداخته خبیره شدنکمر بستن خبیز را بخوانید. خبیره را به اشتراک بگذارید پیشنهاد کاربران محمد آگاه؛دانا؛بسیارداننده(صفت مبالغه) معنی یا پیشنهاد شما واژه نام شما رایانامه معنی یا پیشنهاد شما نام نویسی | ورود تازه ترین پیشنهادها یگانه > برانند الهام حبیبی > requiring رومینا > ادد کردن Mahsa** > pull away رضا زمانی > بالفعل Taha > binoculars Figure > knick knack Figure > trinket نگارش واژه نو | پیشنهادهای امروز کوشاترین کاربران در یک هفته گذشته پارسا حیدری حمیدرضا دادگر_فریمانمحمدرضا ایوبی صانعFarhooddi darkestarرهگذرA.C.EDark Light فهرست کامل کوشاترین کاربران پرگفتگوترین واژگان در یک هفته گذشته پرفروغ تحسین آمیز حسرت آمیز shet نیازموده مرساد گریسته اند قوی رایی