دو ساعد را حمایل کرد بر من
فروآویخت از من چون حمایل.
منوچهری.
فتنه مشو هیچ بر حمایل زرین علم نکوتر ز علم ساز حمایل.
ناصرخسرو.
حمایل دستها در گردن یاردرخت نارون پیچیده بر نار.
نظامی.
حمایل ها فکنده هر کسی زیریکی شمشیر و دیگر زخم شمشیر.
نظامی.
رجوع به حمالة شود.- حمایل بستن :
برین تن کو حمایل بر فلک بست
بسرهنگی حمایل چون کنی دست.
نظامی.
- حمایل شمشیر ؛ دوال شمشیر. ( ناظم الاطباء ).- حمایل فلک ؛ میل شمالی یا جنوبی فلک. ( ناظم الاطباء ).
- حمایل کردن :
بسرهنگی حمایل کردن تیغ
بسا مه را که پوشد چهره در میغ.
نظامی.
گوهمه شهرم نظر کنند و ببیننددست در آغوش یار کرده حمایل.
سعدی.
- حمایل کش :صبح مفرد رو حمایل کش
در رکابت نفس برآرد خوش.
نظامی.
|| پارچه ابریشمی دوال مانندی پهن برنگ سفید یا سرخ یا سفید و سرخ یا سبز یا آبی و جز آن به اعتبار درجات که پادشاه بنوکرهای خود در ازای خدمات میدهد و در روز سلام آنرا زیب پیکر خودمی کنند. || قرآن کوچکی که در بر می آویزند. ( ناظم الاطباء ).