94 1563 100 1 حس لامسه معنی حس لامسه در لغت نامه دهخدا حس لامسه. [ ح ِس ْ س ِ م ِ س َ / س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) لمس ببسائی. ببساوش. قوه ای که بدان سختی و سستی و نرمی و درشتی و سردی و گرمی تمیز کنند. وآن یکی از حواس خمسه ٔ ظاهره است. رجوع به حس شود.حس مشترک را بخوانید. معنی حس لامسه به فارسی حس لامسهلمس بینائی قوه که بدان سختی و سستی و نرمی و درشتی و سردی و گرمی تمیز کنند حس و حرکت را بخوانید. حس لامسه در جدول کلمات حس لامسهبساوایی دنباله معنی حس لامسه در جدول معنی حس لامسه به انگلیسی touch (اسم)احساس با دست ، حس لامسه ، لمس دست زنی ، پرماس حس لامسه را به اشتراک بگذارید پیشنهاد کاربران Seyyed Ahmed Mortazavi Rāvari اندریافت بساوایی محمدرحیم ریگی سُهِش سودن معنی یا پیشنهاد شما واژه نام شما رایانامه معنی یا پیشنهاد شما نام نویسی | ورود تازه ترین پیشنهادها زهرا روشنی > Lipemia رومینا بهار > extreme interview فرهنگ > شاربن حسین > نسک (گلباف) 🖤MANI🖤 > depart 🖤MANI🖤 > departer فردی شکست خورده > تمام عقلی سپهر صدیقی نژاد > co text نگارش واژه نو | پیشنهادهای امروز کوشاترین کاربران در یک هفته گذشته حمیدرضا دادگر_فریمانFarhoodعلی حیدرFigureامین آریامحمدرضا ایوبی صانعمحمد حاتمی نژادSeyyedalith فهرست کامل کوشاترین کاربران پرگفتگوترین واژگان در یک هفته گذشته حی داور بنده پروری بگسست نام کره ای رهگذران رب جلیل نگون اقبال غلتید