جوش دادن


معنی انگلیسی:
knit, solder, weld, transplant

لغت نامه دهخدا

جوش دادن. [ دَ] ( مص مرکب ) جوشانیدن چنانکه آب بر آتش. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : و آن تری گوشت را دیگرباره یک جوش بدهند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || بهم پیوستن دو چیز سخت چون دو تکه فلز. التصاق دادن. لحیم کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) ( فرهنگ فارسی معین ). || جوش دادن میان دو کس را؛ رفع اختلاف آن دو کردن. میان آن دو آشتی و هم آهنگی بوجود آوردن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) بهم پیوستن دو چیز سخت ( چون دو تکه فلز ) التصاق دادن لحیم کردن.

فرهنگ معین

(دَ ) (مص م . ) به هم پیوستن دو چیز سخت (مخصوصاً فلز )، لحیم کردن .

فرهنگستان زبان و ادب

{weld} [جوشکاری و آزمایش های غیرمخرب، مهندسی بسپار، مهندسی مواد و متالورژی] اتصال فلزات به یکدیگر به صورت ذوبی یا غیرذوبی با اعمال فشار یا بدون آنها متـ . جوش 2

مترادف ها

shut (فعل)
بستن، مسدود کردن، پایین اوردن، بسته شدن، تعطیل کردن، تعطیل شدن، برهم نهادن، جوش دادن

weld (فعل)
پیوستن، جوش دادن، جوشکاری کردن

solder (فعل)
لحیم کردن، التیام دادن، جوش دادن

vulcanize (فعل)
جوش دادن، جوش برقی زدن

فارسی به عربی

اغلق , لحام , لحیم

پیشنهاد کاربران

بپرس