97 1604 100 1 تکلیف کردنمترادف تکلیف کردن: به گردن گذاشتن، موظف ساختن، مجبور کردن، وادار کردن، مکلف ساختن، اصرار کردن، تأکیدکردن معنی تکلیف کردن در لغت نامه دهخدا تکلیف کردن. [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فرمان کاری دادن و حکم به اجرای امری کردن و زحمت دادن. (ناظم الاطباء) : شار را با تخت بند پیش خویش خواند و تکلیف کرد که به تحریر این نامه قیام نماید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 345).هشدار که مقتضای پیری تکلیف کند به گوشه گیری.واله هروی (از آنندراج ).رجوع به تکلیف و دیگر ترکیبهای آن شود.تکلیف کش را بخوانید. معنی تکلیف کردن به فارسی تکلیف کردن( مصدر ) ۱ - بگردن گذاشتن کاری سخت را بعهد. کسی گذاشتن . ۲ - موظف ساختن . تکلیل را بخوانید. معنی تکلیف کردن به انگلیسی obligate (فعل)متعهد و ملتزم کردن ، در محظور قرار دادن ، ضامن سپردن ، تکلیف کردن تکلیف کردن را به اشتراک بگذارید معنی یا پیشنهاد شما واژه نام شما رایانامه معنی یا پیشنهاد شما نام نویسی | ورود تازه ترین پیشنهادها تارا > تارا احمدرضا رمضانپور > محتوم احمدرضا رمضانپور > محتور زهرا یعقوبیان > his bark is worse than his bite دکتر عزیزنژاد > emission construction Sh > with Slam Effect iman88 > prep امین آریا > سواره نظام نگارش واژه نو | پیشنهادهای امروز کوشاترین کاربران در یک هفته گذشته سارافرجپورمحمد حاتمی نژادزینب زرمسلک نادیاDark Light عاطفه موسویعلی باقریヴァヒド فهرست کامل کوشاترین کاربران پرگفتگوترین واژگان در یک هفته گذشته نام کره ای یک غازی نگریست شن زار رهی برگشود دانش بیندوزم کورش کائنات