98 1606 100 1 ترش کردن معنی ترش کردن در لغت نامه دهخدا ترش کردن. [ ت ُ / ت ُ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چیزی را با چیزی ترش مخلوط کردن. طعم ترش بچیزی دادن. ترشی به طعام آمیختن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || قوی شدن ماده ٔ حموضت در معده و طعم ترش گرفتن غذا در آنجا. ترشی در معده پدید آمدن و ناراحت شدن شخص از آن. ترش شدن غذا در معده که نوعی از سؤهاضمه است. (یادداشت ایضاً). || مکدر ساختن. ملول ساختن. افسرده کردن : فرهاد را از آن چه که شیرین ترش کنداین را شکیب نیست گر آنرا ملالتست.سعدی (کلیات چ مظاهر مصفا ص 366).- ابرو ترش کردن ؛ گره بر ابروان افکندن. ابروان را بعلامت خشم در هم کشیدن. خشمگین شدن : وز آن نیمه عابد سری پرغرورترش کرده بر فاسق ابرو ز دور.(بوستان ).تفاوتی نکند گر ترش کنی ابروهزار تلخ بگویی هنوز شیرینی.سعدی.من از تو سیر نگردم وگر ترش کنی ابروجواب تلخ ز شیرین مقابل شکر آید.سعدی.- رو ترش کردن ؛ روی ترش کردن. مجازاً، در هم شدن. تیره و تار شدن : نه چو ابری که در زمستانهارو کند ترش وقت بارانها.مکتبی.- روی ترش کردن ؛ روی را بعلامت خشم در هم کشیدن. تعبس. با ملامح و جنات خشم نمودن. چین بر ابرو افکندن. اخم کردن. روی فراهم کشیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : روی ترش کرد و سر بجنبانید. (منتخب قابوسنامه ص 46). شربتی از این [ از آب انگور مخمر ] بخونی دادند چون بخورد اندکی روی ترش کرد. (نوروزنامه ٔ منسوب به خیام ). چون سوی عبداﷲ خطیب آمد او را ملامت نمود و روی ترش کرد و گفت اگر نه آنستی که تو هنوز خردی.... ترا امروز مالشی دادمی. (نوروزنامه ایضاً). یکی تیزتیز در وی نگریست ، پس روی ترش کرد و بخشم گفت برخیز از پیش من. (تاریخ بخارا). مکن روی بر مردم ای زن ترش تو گفتی که زنبور مسکین مکش.(بوستان ).تیغ جفا گر زنی ضرب تو آسایش است روی ترش گر کنی تلخ تو شیرین گوار.سعدی.کسان که تلخی حاجت نَیازمودستندترش کنند و بتابند روی زَاهل سؤال.سعدی.تا آنگاه که به عمد و قصد اظهار ملامت کرد و روی بر ایشان ترش کرد و جوال جوز آنجا بریخت. (تاریخ قم ص 72).رو ترش کرد ... ترش کلی را بخوانید. معنی ترش کردن به فارسی ترش کردنچیزی را با چیزی ترش مخلوط کردن طعم ترشن بچیزی دادن ترشی به طعام آمیختن یا قوی شدن ماده حموضت در معده و طعم ترش گرفتن غذا در آنجا ترشی در معده پدید آمدن و ناراحت شدن شخص از آن ترش شدن غذا در معده که نوعی از سوئ هاضمه است یا مکدر ساختن ملول ساختن افسرده کردن ابرو ترش کردن گره بر ابروان افکندن ابروان را بعلامت خشم درهم کشیدن روی ترش کردن روی را بعلامت خشم در هم کشیدن . رو ترش کردنترشرویی کردن گره بر ابرو افگندن خود را عبوس نشان دادن اخم کردن ترش کنس را بخوانید. ترش کردن معنی ضرب المثل -> ترش کردنناراحت شدن.ترشی نخوری یک چیزی می شی را بخوانید. معنی ترش کردن به انگلیسی acerbate (فعل)تند و تیز کردن ، ترش کردن ، تلخ و گس کردنacidify (فعل)ترش کردن ، اسید کردن ، حامض کردنacidulate (فعل)ترش کردن ، میخوش کردن ، کج خلقی کردن معنی کلمه ترش کردن به عربی ترش کردنازعج , حمض ترش کردن را به اشتراک بگذارید پیشنهاد کاربران محمد آرام پور تراویدن معنی یا پیشنهاد شما واژه نام شما رایانامه معنی یا پیشنهاد شما نام نویسی | ورود تازه ترین پیشنهادها مرضی > connect فضانورد. > غافلان فاطمه مرادی > Stanchest سیدحسین اخوان بهابادی > خاورمیانه مهتاب پرتو > leukocytopenia احمد جعفری چرخلو > رستم لو قشلاق چرخلو مَمَد > Queen bench division mahdiye > pernatal نگارش واژه نو | پیشنهادهای امروز کوشاترین کاربران در یک هفته گذشته مائده💫علی باقریDark Light ヴァヒドسارافرجپورعاطفه موسویمحمد حاتمی نژادزینب زرمسلک فهرست کامل کوشاترین کاربران پرگفتگوترین واژگان در یک هفته گذشته نام کره ای می خیزد شن زار رهی برگشود ولو بلغ ما بلغ فراست فاک غلتید