95 1533 100 1 تحسس معنی تحسس در لغت نامه دهخدا تحسس. [ ت َ ح َس ْ س ُ ] (ع مص ) شنیدن سخن قوم و پرسیدن خبر و جستن آن برای نیکی. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). و گفته شده است که تحسس مانند تسمع و تبصر است. یقال : اخرج فتحسس لنا. و با جیم (تجسس ) در شر استعمال شود و ابوعبید گوید: تحسست الخبر و تحسیت [ یکی است ]. (اقرب الموارد). || تحسس از چیزی ؛ خبر یافتن از آن. (اقرب الموارد). تعریف و تطلب آن با حواس. (قطر المحیط). || جستجو کردن و خبر کردن وخبر پرسیدن. (آنندراج ). تحسس از؛ آگهی یافتن از خبرآن. (قطر المحیط). خبر خواستن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) : یا بنی اذهبوا فتحسسوا من یوسف و اخیه. (قرآن 87/12). و تحسس در آیه ٔ فوق بهمه ٔ معانی یادشده تفسیر گردیده است. (اقرب الموارد).تحسف را بخوانید. معنی تحسس به فارسی تحسسشنیدن سخن قوم و پرسیدن خبر و جستن آن برای نیکی یا تحسس از چیزی خبر یافتن از آن . تحسن را بخوانید. تحسس را به اشتراک بگذارید معنی یا پیشنهاد شما واژه نام شما رایانامه معنی یا پیشنهاد شما نام نویسی | ورود تازه ترین پیشنهادها سهیلا مهرزاد ثمرین > spy out the land Amir.s.h. > Regard 770@REZA@$ > deadpool SuperSU > insisted Aolino Aosado > Northern ملیکا > just round the corner السا > ضایع مکن yazdan > It looks like rain نگارش واژه نو | پیشنهادهای امروز کوشاترین کاربران در یک هفته گذشته محمدرضا ایوبی صانعFarhoodرهگذرdi darkestarSuperSUA.C.Eسحر نجات پورعلی باقری فهرست کامل کوشاترین کاربران پرگفتگوترین واژگان در یک هفته گذشته تفکر امیز گریسته اند cruise army مرساد حسرت آمیز تسخیر ناپذیر تحسین آمیز