یکی جامه وین بادروزه ز قوت
دگر اینهمه بیشی و برسریست.
کسائی ( از لغت نامه اسدی ص 427 ).
چنین است گیتی پر از آز و درداز او تا توان گرد بیشی مگرد.
فردوسی.
چنین پاسخ آورد هومان بدوی که بیشی نه خوبست بیشی مجوی.
فردوسی.
بخوبی بیارای و بیشی ببخش مکن روز را بر دل خویش پخش.
فردوسی.
خداوند هستی و هم راستی از اویست بیشی و هم کاستی.
فردوسی.
چه نقصان ز یک مرغ در خرمنی چه بیشی ز یک حرف در دفتری.
منوچهری.
ترک بیشی بگفتم از پی آنک کشت دولت به بر نمی آمد.
خاقانی.
بیشی هر دو عالم بر دست چپ نهدوآنگه بدست راست بر آن بیش کم زند.
خاقانی.
ایام بنقصان و ترا کوشش بیشی خورشید بسرطان و ترا پوشش سنجاب.
خاقانی.
بر آنکس دوستی باشد حلالت که خواهد بیشی اندرجاه و مالت.
نظامی.
بامید بیشی نداد و نخوردخردمند داند که ناخوب کرد.
سعدی.
- بیشی و کاست ؛ بیشی وکاستی. فزونی و کمی. فزونی و نقصان : ازیرا که همچون گیا در جهان
رونده ست همواره بیشی و کاست.
ناصرخسرو.
رجوع به کاست شود.- بیشی و کمی ؛ فزونی و کمی. اندکی و بسیاری :
از بیشی و کمی جهان تنگ مکن دل
با دهر مدارا کن و با خلق مواسا.
ناصرخسرو.
پدید آرد سخن در خلق عالم بیشی و کمی چو فردا این سخنگویان برون آیند زین پشکم.
ناصرخسرو.
|| فراوانی. ( ناظم الاطباء ). || حرص بزیادتی. ( یادداشت مؤلف ) : دگر گفت کز مرگ چون او بجست
به بیشی سزد گر نیازیم دست.
فردوسی.
ببهرام گفت ای دل آرای مردتوانگر شدی گرد بیشی مگرد.
فردوسی.
|| کبر. غرور. ( یادداشت مؤلف ) : چو فرجامشان روز رزم تو بود
زمانه نه کاهد نه خواهد فزود
تو زیشان مکن بیشی و برتری.
فردوسی.
ز بیشی بکژی نهادند روی بیشتر بخوانید ...