98 1571 100 1 بیدادگری/bidAdgari/مترادف بیدادگری: اعتساف، تعدی، جفا، جور، ستم، ستمگری، ظلممتضاد بیدادگری: دادگری، عدل، معدلت معنی بیدادگری در لغت نامه دهخدا بیدادگری. [ گ َ ] (حامص مرکب ) بیدادی. ظلم و تعدی و ستم و زبردستی و بی قانونی. (ناظم الاطباء). ظلم. ستم. تعدی. مقابل دادگری : دل من خواهی و اندوه دل من نبری اینت بیرحمی و بیمهری و بیدادگری.فرخی.این چه بی شرمی و بی باکی و بیدادگریست جای آن است که باید بشما بر بگریست.منوچهری.منی در خویشتن آورد و بزرگ منشی و بیدادگری پیشه کرد. (نوروزنامه ).ای چرخ فلک خرابی از کینه ٔ تست بیدادگری عادت دیرینه ٔ تست.خیام.چونکه تو بیدادگری پروری ترک نه ای هندوی غارتگری.نظامی.بیدادمند را بخوانید. معنی بیدادگری به فارسی بیدادگریظلم ستم تعدی مقابل دادگری . بیدادی را بخوانید. معنی بیدادگری در فرهنگ فارسی عمید بیدادگری۱. ظلم، ستم، تعدی.۲. بی قانونی. معنی بیدادگری به انگلیسی violence (اسم)تندی ، شدت ، سختی ، ستیز ، بی حرمتی ، جبر ، خشونت ، چیرگی ، فشار ، ستم ، زور ، بیدادگری ، اشتلم بیدادگری را به اشتراک بگذارید معنی یا پیشنهاد شما واژه نام شما رایانامه معنی یا پیشنهاد شما نام نویسی | ورود تازه ترین پیشنهادها Iman > occur Farhansaw > dingy office ابوالفضل > Call Back ظريفه حسيني > Proxmics Farhansaw > Smoke a Bowl Sunflower > catch up with امیر حسینی > Season Nima Momeni > manurity نگارش واژه نو | پیشنهادهای امروز کوشاترین کاربران در یک هفته گذشته محمد حاتمی نژادヴァヒドحمیدرضا دادگر_فریمانDark Light FigureFarhoodپارسا میریوسفیسیدحسین اخوان بهابادی فهرست کامل کوشاترین کاربران پرگفتگوترین واژگان در یک هفته گذشته نام کره ای بگسست طبل غازی خاطر تیز عجل الله تعالی فرجه handcuffs cameraperson نگون اقبال