انقطاع
/~enqetA~/
مترادف انقطاع: انفصال، جدایی، بریدگی، پارگی، گسستگی، گسیختگی، انشقاق، قطع، فروکش
متضاد انقطاع: اتصال، پیوستگی، وصل
برابر پارسی: گسیختگی، گسست، وابریدگی
فارسی به انگلیسی
مترادف ها
متارکه، ایست، توقف، پایان، انقطاع
تعلیق، فاصله، انقطاع
قطع، سکون، انقطاع، کسادی، شلی، کساد
فاصله، انقطاع، انفصال، ناپیوستگی، عدم تجانس، عدم پیوستگی، عدم اتصال
انقطاع، کوتاه سازی
انقطاع، فروکش
لغت نامه دهخدا
انقطاع. [ اِ ق ِ ] ( ع مص ) فروماندن در راه از قافله. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). یقال : انقطع به ( مجهولاً ). ( از ناظم الاطباء ). || سپری شدن آب چاه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رفتن و سپری شدن آب چاه. ( از اقرب الموارد ). || بریده گشتن و گسستن رسن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بریده شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). انصرام. ( تاج المصادر بیهقی ). || ( اصطلاح علم مناظره ) اختتام مبحث. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به همین کتاب شود. || ( اِمص ) قطع و بریدگی. ( از ناظم الاطباء ) : بسبب ضیق حال و قلت زاد و انقطاع امداد به جانب محمدآباد نشستند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 226 ). || انفصال. جدایی. مفارقت. گسستگی. ( ناظم الاطباء ). || تبتیل. از دنیا بریدن. حالت انقطاع ، حالتی که در زهاد پیدا آید که از هرچه جز خدای تعالی است ببرند. حالتی که آدمی را دست دهد که از هر سببی گسسته تنها مسبب را بیند. ( یادداشت مؤلف ) :
علی القطع نپذیرم اقطاع شاهان
من و ترک اقطاع و پس انقطاعی.
انصراف از آن و اینم انقطاع از این و آنم.
گر شدی عاشق دلا قطع نظر کن از دو کون
نیستی محرم به عشقش گر نداری انقطاع.
|| انقراض و نابودی. || توقف. ( ناظم الاطباء ).
علی القطع نپذیرم اقطاع شاهان
من و ترک اقطاع و پس انقطاعی.
خاقانی.
علوی و سفلی نکردی در ضمیرم ره که بودی انصراف از آن و اینم انقطاع از این و آنم.
ادیب السلطنه سمیعی.
- انقطاع داشتن ؛ بریدن از دنیا. تبتیل : گر شدی عاشق دلا قطع نظر کن از دو کون
نیستی محرم به عشقش گر نداری انقطاع.
اسیری لاهیجی ( از آنندراج ).
- به انقطاع رسیدن ؛ بریده شدن. قطع شدن : بعضی به گیاه وکشت سد رمق می کردند، از زروع و ریوع اطماع به انقطاع رسید. ( ترجمه تاریخ یمینی ).|| انقراض و نابودی. || توقف. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) بریده شدن قطع شدن گسستن. ۲ -( اسم ) بریدگی گسستگی . جمع : انقطاعات.
فرو ماندن در راه از قافله یا سپری شدن آب چاه . رفتن و سپری شدن آب چاه . بریده شدن . انصرام . اختتام مبحث .
فرو ماندن در راه از قافله یا سپری شدن آب چاه . رفتن و سپری شدن آب چاه . بریده شدن . انصرام . اختتام مبحث .
فرهنگ معین
(اِ قِ ) [ ع . ] (مص ل . ) بریده شدن ، گسستن .
فرهنگ عمید
قطع شدن، بریده شدن، گسستن.
فارسی به عربی
توقف , فترة الهدوء
پیشنهاد کاربران
بریده شده، قطع شده، از هم جدا شده، گسسته، از هم گسیخته شده، انفصال یافته، فاصله گرفته. 🌹
انقطاع= قطع شدن
منقطع = قطع شده
منقطع = قطع شده
قطع کرده بودید
فاصله. درز.