امیر
/~amir/
مترادف امیر: پادشاه، حاکم، حکمران، خان، خدیو، رئیس، ژنرال، سرلشکر، سلطان، شاه، شیخ، فرمانده، ملک
برابر پارسی: فرمانده، فرمانروا، سردار، سالار
معنی انگلیسی:
فرهنگ اسم ها
معنی: فرمانروا، پادشاه، سردار، حاکم، درجه ای پایین تر از پادشاه، فرمانده ی سپاه، سپهسالار، به صورت پیشوند در ابتدای بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند امیربانو، امیر پویا، و امیرحسین
برچسب ها: اسم، اسم با ا، اسم پسر، اسم عربی، اسم مذهبی و قرآنی
لغت نامه دهخدا
اندی که امیر ما بازآمد پیروز
مرگ ازپس دیدنْش روا باشد و شاید.
رودکی.
بسا که مست در این خانه بوده ام شادان چنانکه جاه من افزون بد از امیرو بیوک.
رودکی.
آن کس که بر امیر در مرگ باز کردبر خویشتن دگر نتواند فراز کرد.
ابوشکور.
به ابر رحمت ماند همیشه کف امیرچگونه ابر، کجا توتکیش باران است.
عماره.
گو ای گزیده ملک هفت آسمان ای خسرو بزرگ و امیر بزرگوار.
منوچهری.
چون بمیان سرای برسید حاجیان دیگر پذیره آمدند و او را پیش امیر بردند. ( از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 151 ). امیرفرمود تا کمر شکاری آوردند. ( تاریخ بیهقی ص 139 ). یک روز چنان اتفاق افتاد که امیر مثال داده بود... ( تاریخ بیهقی ص 141 ). امیر خداوند پادشاهست هرچه فرمودنیست بفرماید. ( تاریخ بیهقی ص 178 ) .گر خطیر آن بُوَدی کش دل و بازوی قویست
شیر بایستی بر خلق جهان جمله امیر.
ناصرخسرو ( دیوان چ مینوی - محقق ص 218 ).
خلل از ملک چون شود زایل
جز برای وزیر و تیغامیر؟
ناصرخسرو ( ایضاً ص 198 ).
دستم رسید بر مه ازیرا که هیچ وقت بی من قدح بدست نگیرد همی امیر.
ناصرخسرو ( ایضاً ص 102 ).
ای پسر پیش جهل اسیری توتا نگردد سخن بپیشت امیر.
ناصرخسرو ( ایضاً ص 198 ).
اگرچه بر دل مردم خرد امیر شده ست ضمیر روشن تو بر خرد شده ست امیر.
امیر معزی ( دیوان چ اقبال ص 397 ).
میرمیرت بر زبان بینند پس در وقت وردیا مخوان فوّضت امری یا مگو کس را امیر.
سنایی ( دیوان چ امیرکبیر ص 164 ).
بیشتر بخوانید ...فرهنگ فارسی
(صفت اسم ) ۱ - کسی که فرمانروا بر قومی باشد پادشاه . ۲ - درجه ای پایین تر از پادشاه . ۳ - حاکم . ۴ - فرمانده سپاه سردار سپهسالار . جمع : امرائ .
ابن احمر الیشکری عبدالرحمن بن سمره او را در سیستان جانشین خود کرد .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. فرمانروا.
۳. (نظامی ) صاحب منصب ارتشی دارای درجات بالاتر از سرهنگ.
۴. [قدیمی] لقب شاهزادگان و بزرگان.
دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] امیر بمعنای آمر، پادشاه، فرمانروا، خلیفه و... می باشد.
امیر (جمع آن امَرا) در لغت به معانی زیر آمده است: آمر، پادشاه، فرمانروا، خلیفه،رئیس، بزرگ قوم، کسی که ازطرف پادشاه حکومت ولایتی یا شهری را به عهده دارد و ... به کار رفته است.
معنای اصطلاحی امیر
امیر در اصطلاح به معنای بالاترین درجه نظامی، امّا پایین تر از فرمانروای کل، سپهسالار، سردار، فرمانده سپاه و... استعمال شده است.
استعمال واژه امیر در روایات
«واژه امیر» و مشتقات آن در بسیاری از روایات اسلامی به کار برده شده است.
← در کلام امام صادق
...
امیر (جمع آن امَرا) در لغت به معانی زیر آمده است: آمر، پادشاه، فرمانروا، خلیفه،رئیس، بزرگ قوم، کسی که ازطرف پادشاه حکومت ولایتی یا شهری را به عهده دارد و ... به کار رفته است.
معنای اصطلاحی امیر
امیر در اصطلاح به معنای بالاترین درجه نظامی، امّا پایین تر از فرمانروای کل، سپهسالار، سردار، فرمانده سپاه و... استعمال شده است.
استعمال واژه امیر در روایات
«واژه امیر» و مشتقات آن در بسیاری از روایات اسلامی به کار برده شده است.
← در کلام امام صادق
...
wikifeqh: فرمانده
[ویکی فقه] امیر (اصطلاحات نظامی). امیر بمعنای آمر، پادشاه، فرمانروا، خلیفه و... می باشد.
امیر (جمع آن امَرا) در لغت به معانی زیر آمده است: آمر، پادشاه، فرمانروا، خلیفه،رئیس، بزرگ قوم، کسی که ازطرف پادشاه حکومت ولایتی یا شهری را به عهده دارد و ... به کار رفته است.
تاج العروس، زبیدی، ج۳، ص۱۸.
امیر در اصطلاح به معنای بالاترین درجه نظامی، امّا پایین تر از فرمانروای کل، سپهسالار، سردار، فرمانده سپاه و... استعمال شده است.
استعمال واژه امیر در روایات
«واژه امیر» و مشتقات آن در بسیاری از روایات اسلامی به کار برده شده است.
وسائل الشیعه، ج۸، ص۴۷.
...
امیر (جمع آن امَرا) در لغت به معانی زیر آمده است: آمر، پادشاه، فرمانروا، خلیفه،رئیس، بزرگ قوم، کسی که ازطرف پادشاه حکومت ولایتی یا شهری را به عهده دارد و ... به کار رفته است.
تاج العروس، زبیدی، ج۳، ص۱۸.
امیر در اصطلاح به معنای بالاترین درجه نظامی، امّا پایین تر از فرمانروای کل، سپهسالار، سردار، فرمانده سپاه و... استعمال شده است.
استعمال واژه امیر در روایات
«واژه امیر» و مشتقات آن در بسیاری از روایات اسلامی به کار برده شده است.
وسائل الشیعه، ج۸، ص۴۷.
...
wikifeqh: امیر_(اصطلاحات_نظامی)
دانشنامه عمومی
امیر (گدابیگ). امیر ( به لاتین: Əmir ) یک منطقه مسکونی در جمهوری آذربایجان است که در شهرستان گدابیگ واقع شده است. امیر ۱۸۳ نفر جمعیت دارد. [ ۱]
wiki: امیر (گدابیگ)
امیر (مراغه). امیر یکی از روستاهای استان آذربایجان شرقی است که در دهستان قره ناز بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع شده است.
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفwiki: امیر (مراغه)
دانشنامه آزاد فارسی
عنوان عامی برای پاره ای از صاحب منصبان عالی رتبه کشوری و لشکری. امیر به معنای فرمانده و فرمانروا یا حاکم از ریشۀ «اَمْر» عربی به معنای «فرمان دادن» بوده است. اَمْر عربی با «اَمَر» عِبری به معنای «گفتن و فرمودن » مطابقت دارد. امیر، گاه معادل است با بیگ ، آقا، سالار، زعیم ، والی ، رئیس ، حاکم ، ملک و عامل . کاربرد این واژه به اعراب پیش از اسلام برمی گردد و در اشعار جاهلی به چشم می خورد. در دوران پیغمبر (ص ) این عنوان بر کسانی اطلاق می شد که از جانب آن حضرت به فرماندهی جنگ یا حکمرانی ولایت یا امارت حاجیان منصوب می شدند و در واقع نایب پیغمبر (ص ) بودند. این واژه در قرآن نیامده است ولی در احادیث بسیار دیده می شود. برخی ، عبدالله بن جَحْش (پسرعمۀ پیغمبر (ص ) و فرمانده یکی از سریه ها) را نخستین کسی می دانند که در اسلام «امیر» خوانده شد. بسیاری از پژوهشگران ، امیر صدر اسلام را با «عامل » مترادف دانسته اند، اما شواهد موجود نشان می دهد که پیغمبر (ص ) عاملان را برای گردآوری خراج ، و امیران را به عنوان فرماندهان سپاه همراه آنان گسیل می کرد .
wikijoo: امیر
مترادف ها
امیر، خسرو، سلطان
امیر
امیر، پادشاه کوچک وبی اهمیت، چکاوک
امیر، آقا، شاهزاده، سنیور
شخص مهم، افسر ارشد ارتش، امیر
پیشنهاد کاربران
کلمه امیر به ظاهر کلمه ای تازی است و به چم همان شاه یا پادشاه و سرور است.
ولی به نظر بنده کلمه امیر از 2 بخش تشکیل شده کلمه "اَ" به چم فرزند و کلمه "میر" که به چم میهر و میثر و مهر یا همان میترا و میثرا خداوندگار ایران زمین است و در اصل کلمه امیر میتواند معنای فرزند مهر یا فرزند میترا را بدهد.
... [مشاهده متن کامل]
دلیل این گفته چیست :
اگر دقت کرده باشید فردوسی بزرگ میگوید "عجم زنده کردم بدین پارسی" و طبق گفته های بعضی از مردم کلمه عجم توهین به ایرانی است و تازیان این کلمه را برای توهین به ایرانیان به کار میبردند ولی "عجم" در اصل باید به شکل "اَجم" نوشته شود و به چم فرزندان جمشید هست و فردوسی بزرگ در اصل میگوید "فرزندان جمشید را زنده کردم بدین پارسی" و با توجه به این نکاتی که گفته شد با خود اندیشیدم که نام "امیر" به شکل "اَمیر" درست است و به معنای فرزند میترا و فرزند میثرا و مهر است.
ولی به نظر بنده کلمه امیر از 2 بخش تشکیل شده کلمه "اَ" به چم فرزند و کلمه "میر" که به چم میهر و میثر و مهر یا همان میترا و میثرا خداوندگار ایران زمین است و در اصل کلمه امیر میتواند معنای فرزند مهر یا فرزند میترا را بدهد.
... [مشاهده متن کامل]
دلیل این گفته چیست :
اگر دقت کرده باشید فردوسی بزرگ میگوید "عجم زنده کردم بدین پارسی" و طبق گفته های بعضی از مردم کلمه عجم توهین به ایرانی است و تازیان این کلمه را برای توهین به ایرانیان به کار میبردند ولی "عجم" در اصل باید به شکل "اَجم" نوشته شود و به چم فرزندان جمشید هست و فردوسی بزرگ در اصل میگوید "فرزندان جمشید را زنده کردم بدین پارسی" و با توجه به این نکاتی که گفته شد با خود اندیشیدم که نام "امیر" به شکل "اَمیر" درست است و به معنای فرزند میترا و فرزند میثرا و مهر است.
در زبانِ اربیِ امروزی، *أمیر* به چَمِ فرزندِ نَرِ شاه یا همان شاهزاده است و *أمیرة* به چَمِ فرزندِ مادۀِ شاه یا همان شاهدخت یا شازده بانو است. به فرمانده و امرکننده هم *قائد* یا *آمِر* میگویند. پس:
أمیر = PRINCE/LORD
... [مشاهده متن کامل]
قائد/آمر = COMMANDER
اما در گذشته *أمیر* بیشتر به کسی گفته میشد که جایگاهِ ساستاری و جنگی و نظامی بالایی داشت و یا اشراف زاده بود. اما امروزه بسیار کمتر از این واژه برای اشاره به فرماندهی لشکر بکارگرفته میشود و أمیر جای خود را به قائد و آمر داده است.
أمیر = PRINCE/LORD
... [مشاهده متن کامل]
قائد/آمر = COMMANDER
اما در گذشته *أمیر* بیشتر به کسی گفته میشد که جایگاهِ ساستاری و جنگی و نظامی بالایی داشت و یا اشراف زاده بود. اما امروزه بسیار کمتر از این واژه برای اشاره به فرماندهی لشکر بکارگرفته میشود و أمیر جای خود را به قائد و آمر داده است.
واژه امیر
معادل ابجد 251
تعداد حروف 4
تلفظ 'amir
نقش دستوری اسم خاص اشخاص
ترکیب ( اسم، صفت ) [عربی، جمع: امراء] ‹میر›
مختصات ( اَ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی 'amir
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی معین
معادل ابجد 251
تعداد حروف 4
تلفظ 'amir
نقش دستوری اسم خاص اشخاص
ترکیب ( اسم، صفت ) [عربی، جمع: امراء] ‹میر›
مختصات ( اَ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی 'amir
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی معین
یک نام بسیار پرطرفدار از اول تاریخ تا همین الآن
نامی که مادران و پدران زیادی آن را برای فرزندان خود انتخاب میکنند
یک نام که که هیچ وقت قدیمی نمی شود
فرقی ندارد یک فرد ۱ ساله باشد یا ۹۰ ساله ، نام امیر متعلق به همه سنین است
... [مشاهده متن کامل]
خیلی از والدین به دلیل علاقه به این اسم از اسم های مرکب مثل امیرحسین و امیرعلی و امیرمهدی استفاده میکنند که فقط اسم امیر داخل آن باشد
اگر میخواهید یک نام انتخاب کنید که فرزندان تان در آینده به شما افتخار کنند و سپاسگزار شما باشند این نام را به شما پیشنهاد میکنیم
نامی که مادران و پدران زیادی آن را برای فرزندان خود انتخاب میکنند
یک نام که که هیچ وقت قدیمی نمی شود
فرقی ندارد یک فرد ۱ ساله باشد یا ۹۰ ساله ، نام امیر متعلق به همه سنین است
... [مشاهده متن کامل]
خیلی از والدین به دلیل علاقه به این اسم از اسم های مرکب مثل امیرحسین و امیرعلی و امیرمهدی استفاده میکنند که فقط اسم امیر داخل آن باشد
اگر میخواهید یک نام انتخاب کنید که فرزندان تان در آینده به شما افتخار کنند و سپاسگزار شما باشند این نام را به شما پیشنهاد میکنیم
یک نام پرطرفدار بین مردمان ایران و سایر کشور ها
لقب حضرت امام علی ( ع ) امام اول شیعیان
لقب حضرت امام علی ( ع ) امام اول شیعیان
شکل انگلیسی این نام Amir می باشد
بصورت حروف بزرگ AMIR
بصورت حروف کوچک amir
بصورت حروف بزرگ AMIR
بصورت حروف کوچک amir
امیر : پادشاه، خسرو، فرمانروا، خلیفه، رئیس، بزرگ قوم، سپهسالار
به معنی پادشاه، بزرگ، فرمانروا، خیلی اسم قشنگیه
امیرالمؤمنین�در لغت به معنی �امر کننده و فرمان دهنده به مؤمنان� است
معنی اسم امیر: حاکم - حکیم - فرمانروا - پادشاه
در اصل شاهزاده درسته این کلمه عربی است و به معنای شاهزاده
درزبان اربی ( عربی ) از واژه امیر که بر ساختار ( ( فعیل ) ) استوار است
پویه و فعلی ساخته شده است: امر.
امر= فرمان
و
امیر=فعیل
پویه و فعلی ساخته شده است: امر.
امر= فرمان
و
امیر=فعیل
امیر= ا میر = نامیرا= آمرداد
نامیرا= فروزه و صفت برای خدای یکتا در دین های ابراهیمی
نامیرا= فروزه و صفت برای خدای یکتا در دین های ابراهیمی
اسمی زیبا به نام پادشاه است
کلمه امیر به معنی پادشاه ؛سرور و سالار استفاده می شود.
کلمه ای عربی هست و در ترکی توکیه هم استفاده میشود که Emir تلفظ میکنند.
کلمه ای عربی هست و در ترکی توکیه هم استفاده میشود که Emir تلفظ میکنند.
لشکرآرا. [ ل َ ک َ ] ( نف مرکب ) لشکرآرای. آراینده ٔ لشکر. منظم کننده ٔ لشکر. آنکه تعبیه ٔ سپاه کند. سردار لشکر. فرمانده سپاه :
همه نیزه داران شمشیرزن
همه لشکرآرای و لشکرشکن.
دقیقی.
به قلب اندرون ساخته جای خویش
... [مشاهده متن کامل]
شده هر یکی لشکرآرای خویش.
فردوسی.
ابر میسره لشکرآرای هند
زره دار و در چنگ رومی پرند.
فردوسی.
نگه کرد در قلبگه جای خویش
سپهبُد بد و لشکرآرای خویش.
فردوسی.
چنین گفت با لشکرآرای خویش
که دیوار ما آهنین است پیش.
فردوسی.
بیاراست بر میمنه جای خویش
سپهبد بد و لشکرآرای خویش.
فردوسی.
سوی فور هندی سپهدار هند
بلنداختر و لشکرآرای هند.
فردوسی.
ترا با دلیران من پای نیست
به هند اندرون لشکرآرای نیست.
فردوسی.
ترا نیز با رزم او پای نیست
ز ترکان چنین لشکرآرای نیست.
فردوسی.
بدو گفت نوذر که این رای نیست
سپه را چو تو لشکرآرای نیست.
فردوسی.
بدو گفت رو لشکرآرای باش
بر آن کوهه ٔ ریگ بر پای باش.
فردوسی.
به دست چپ خویش بر جای کرد
دل افروز را لشکرآرای کرد.
فردوسی.
به دست منوچهرشان جای کرد
سر تخمه را لشکرآرای کرد.
فردوسی.
ز منشور خود بر زمین جای نیست
چو گرد او یکی لشکرآرای نیست.
فردوسی.
که با او به جنگ اندرون پای نیست
چنو در جهان لشکرآرای نیست.
فردوسی.
میریوسف پس ناصردین
لشکرآرای شه شیرشکار.
فرخی.
میریوسف عضدالدوله یاری ده دین
لشکرآرای شه شرق و خداوند رقاب.
فرخی.
لشکرآرای چنین یافته ای
تو بیاسای و ز شادی ماسای.
فرخی.
لشکرآرای شه شرق ولینعمت من
عضد دولت یوسف پسر ناصر دین.
فرخی.
جز او نیست در لشکرش تیغزن
زهی لشکرآرای لشکرشکن.
نظامی.
ز دیگر طرف لشکرآرای روم
برآراست لشکر چو نخلی ز موم.
نظامی.
همه نیزه داران شمشیرزن
همه لشکرآرای و لشکرشکن.
دقیقی.
به قلب اندرون ساخته جای خویش
... [مشاهده متن کامل]
شده هر یکی لشکرآرای خویش.
فردوسی.
ابر میسره لشکرآرای هند
زره دار و در چنگ رومی پرند.
فردوسی.
نگه کرد در قلبگه جای خویش
سپهبُد بد و لشکرآرای خویش.
فردوسی.
چنین گفت با لشکرآرای خویش
که دیوار ما آهنین است پیش.
فردوسی.
بیاراست بر میمنه جای خویش
سپهبد بد و لشکرآرای خویش.
فردوسی.
سوی فور هندی سپهدار هند
بلنداختر و لشکرآرای هند.
فردوسی.
ترا با دلیران من پای نیست
به هند اندرون لشکرآرای نیست.
فردوسی.
ترا نیز با رزم او پای نیست
ز ترکان چنین لشکرآرای نیست.
فردوسی.
بدو گفت نوذر که این رای نیست
سپه را چو تو لشکرآرای نیست.
فردوسی.
بدو گفت رو لشکرآرای باش
بر آن کوهه ٔ ریگ بر پای باش.
فردوسی.
به دست چپ خویش بر جای کرد
دل افروز را لشکرآرای کرد.
فردوسی.
به دست منوچهرشان جای کرد
سر تخمه را لشکرآرای کرد.
فردوسی.
ز منشور خود بر زمین جای نیست
چو گرد او یکی لشکرآرای نیست.
فردوسی.
که با او به جنگ اندرون پای نیست
چنو در جهان لشکرآرای نیست.
فردوسی.
میریوسف پس ناصردین
لشکرآرای شه شیرشکار.
فرخی.
میریوسف عضدالدوله یاری ده دین
لشکرآرای شه شرق و خداوند رقاب.
فرخی.
لشکرآرای چنین یافته ای
تو بیاسای و ز شادی ماسای.
فرخی.
لشکرآرای شه شرق ولینعمت من
عضد دولت یوسف پسر ناصر دین.
فرخی.
جز او نیست در لشکرش تیغزن
زهی لشکرآرای لشکرشکن.
نظامی.
ز دیگر طرف لشکرآرای روم
برآراست لشکر چو نخلی ز موم.
نظامی.
Seigneur =امیر
فرمانده پادشاه
👑امیر 👑
یعنی 🦅
پادشاه سرزمین رویاها
به نظر من امیر یعنی فرمانروا خونه و اینکه به فکر خانواده است و به اونا کمک میکنه
خیلی خوبه چون لقب امام علی هم امیرالمومنین هست
خیلی خوبه چون لقب امام علی هم امیرالمومنین هست
یعنی پادشاه. خودشیفته. و مغرور و جذاب. ما یه همسایه ایی داریم اسمش امیره و واقعا همه این چیز هایی که گفتم و داره. ولی خیلی جذابه لعنتی و البته مغرور
پادشاه جهان در عین حال سخت کوش و مهربان
یک توع اسم که معنیش یه معنا پادشاه است
اسم پادشاهان در قدیم وحاکمان یا بزرگان لشگر، شهر ، کشور و. . .
سلطان ، پادشاه، سرور ، بزرگ، حاکم ، فرمانروا، فرمانده، مغرور، جذاب، خودشیفته ، آخرین درجه ی نظامی، فرمانروای سپاه ، سپهسالار، سروری کردن ،
سرور، پادشاه، ملکه
بزرگ
فرمانده , \پادشاه
حاکم وفرمانروا
در زبان آدینه به معنای پادشاه
سلطان
امیر ریشه در پارسی دارد و به معنای پادشاه است و بعد یونانیان و عرب ها از ان به عنوان فرمانروا و . . . استفاده کردند و در حال حاضر یک نام اینترنشنال میباشد.
آیرا :/āyrā/ آیرا ( ترکمنی ) 1 - جدا، سوا، دیگری؛ 2 - ( به مجاز ) ممتاز و برجسته. اسم آیرا مورد تایید ثبت احوال کشور برای نامگذاری دختر است .
کسی که بر دیگران سلطه داره کسی که دیگران تحت امر اون هستن چرا همش بحث ریشه اسم میشه چرا اصرار دارین برا هر اسمی از شرق و غرب یه ریشه فارسی پیدا کنین خب خیلی کلمات مشترکن تو زبان ها
❤پادشاه❤ اخرین درجه نظامی❤سلطان❤
امیر یعنی تسخیرکننده قلب
جذاب، مغرور خودشیفته
سپهسالار. فرمانروای سپاه. سردار
ولیعهد. سروری کردن. فرمانروای مطلق
ینی پادشاه سرزمین, فرمانروا بزرگ مغرور وجذاب
پادشاه، حاکم، فرمانروا
یک اسم با نژاد عربی که یکی از لقب های امام علی هست و معنی آن حاکم، پادشاه و در رتبه پایین تر فرمانده سپاه ترجمه شده.
یعنی فرمانروا، پادشاه.
امیر شاید منفرد امیران باشد که معرب انیران است.
انیران هم نام الهه ایست و هم متشکل از دو کلمه ان ایران به معنی غیر ایرانی که در زمان ساسانی به اعراب گفته میشد که بر ایران چیره و حاکم شدند.
انیران هم نام الهه ایست و هم متشکل از دو کلمه ان ایران به معنی غیر ایرانی که در زمان ساسانی به اعراب گفته میشد که بر ایران چیره و حاکم شدند.
( سرور ) ( حاکم )
حکمران ، فرمانده
فرمانده، مغرور
حاکم , سرور, فرمانده وپادشاه وخیلیا اسمه بچه هاشونو میذارن اسم قشنگیه
یعنی ( ( پادشاه ) ) ( ( سرور ) ) ( ( حاکم ) ) بهتر از این داریم
پادشاه. حاکم. فرمانده. سرور فرمانروا . حکمران
حاکم . سرور ( مگه داریم اسم از این بهتر )
بزرگ, سالار, میر, پادشاه, حکمران, فرمانروا, اقا, سرور, رییس و نام خودم
امیر در زبان عربی ب معنی خلیفه و حاکم هستش
سرور
حاکم
فرمانروا کسی که امری می دهد بزرگ
این اسم ریشه فارسی دارد و در عربی نیز به کار میرود و در فرهنگ فارسی به معنا جاودان هم هست
پادشاه مغرور و جذاب
پادشاه ، مغرور وخودشیفته
ب معنای پادشاه و فرمانده هست
این واژه از اساس پارسى ست و همانندى آن با واژه ى امیر در گویش تازى اتفاقى ست. واژه ى " میر" Mir در دوران ساسانیان بسیار به کار رفته مانند میرِ خراسان و مانند آن که منظور والى و فرمانرواى محلى ست. به شوهر در پارسى پهلوى " میرک Mirak " ( پهلوى: شوهر ، زوج )
نیز گفته مى شود که به معناى رئیس و مدیر خانواده است. واژه امیر Amir نیز در پهلوى از ترکیب اَ ( پیشوندِ نفى ) + میر ( از مُردن ) ساخته شده به معناى نامیرا ، شخصى که هرگز نمى میرد ، که از تمجیدهاى رایج درباره فرمانروایان بوده است. پس واژه امیر پارسى ست و جمع بستن
آن به شکل xاُمراءx درست نیست و نکوهیده است.
نیز گفته مى شود که به معناى رئیس و مدیر خانواده است. واژه امیر Amir نیز در پهلوى از ترکیب اَ ( پیشوندِ نفى ) + میر ( از مُردن ) ساخته شده به معناى نامیرا ، شخصى که هرگز نمى میرد ، که از تمجیدهاى رایج درباره فرمانروایان بوده است. پس واژه امیر پارسى ست و جمع بستن
آن به شکل xاُمراءx درست نیست و نکوهیده است.
پادشاه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٦٢)