امراج

لغت نامه دهخدا

امراج. [ اِ ] ( ع مص ) گذاشتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). گویند امرج البحرین ؛ ای خلا هما بحیث لایلتبس احدهما بالاخری. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || جنین مشیمه و خون بسته شده انداختن ناقه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). خون بسته شده انداختن ناقه. ( آنندراج ). بچه بیفکندن اشتر. ( تاج المصادر بیهقی ). || چرانیدن ستور را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). واگذاشتن ستور تا هر جا می خواهد بچرد. ( از المنجد ). || واگذاشتن ستور تا هر جا می خواهد برود. || آمیختن. ( از اقرب الموارد ). || وفاناکردن پیمان را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). بعهد و پیمان وفا نکردن. ( از اقرب الموارد ).

امراج. [ اَ ] ( اِخ ) موضعی است در شعر اسودبن یعفر:
بالجو فالامراج حول مر امر
فبضارج فقصیمة الطراد.
( از معجم البلدان ).

پیشنهاد کاربران