اجباری
( صفت ) منسوب به اجبار . ۱ - کاری که از روی قهر و ستم انجام گیرد مقابل اختیاری . ۲ - نظام اجباری . خدمت سربازی که جوانان باید مدت دو سال بدان بپردازند نظام وظیفه .
[compulsive, compulsory] [روان شناسی] مربوط به اجبار
[ گویش مازنی ] /ejbaari/ سربازی – خدمت نظام
[obligate anaerobe] [مهندسی محیط زیست و انرژی] ریزاندامگانی که تنها در نبود اکسیژن میتواند زندگی کند
[forced release by operator] [مهندسی مخابرات] خدماتی که به کاروَر امکان می دهد بدون اجازه خط تماس بین دو مشترک خدمات خاص مرکز تلفن یا بین مشترک خدمات خاص مرکز تلفن و مشترک بیرونی را برای دریافت تماس اضطراری یا هر دلیل دیگر آزاد کند
[compulsory voting, compulsory suffrage, mandatory suffrage] [علوم سیاسی و روابط بین الملل] قانونی در کشورهایی مانند استرالیا و بلژیک که شهروندان واجد شرایط را به رأی دادن در انتخابات ملزم می کند
[forced landing] [حمل ونقل هوایی] نشست به سبب عدم توانایی هواگَرد در ادامۀ پرواز
[obligatory thermogenesis] [تغذیه] بخشی از اثر گرمایی غذا که صرف تأمین انرژی لازم برای گوارش و جذب و سوخت وساز مواد غذایی می شود
[stopped time] [حمل ونقل درون شهری-جاده ای، حمل ونقل ریلی] مدت زمان توقف در یک سفر به دلیل توقف جریان تردد
[forced counseling] [روان شناسی] مشاوره ای که فقط در مؤسساتی نظیر زندان قابل اجراست و عموماً بی فایده است
...