96 1532 100 1 آخرسالار معنی آخرسالار در لغت نامه دهخدا آخرسالار. [ خ ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آخورسالار. میرآخر. آنکه ریاست پرستاران ستور، خاصه اسب با اوست : ایشان [ زنان دعوت شده ٔ زلیخا ] پنج زن بودند یکی زن حاجب و یکی زن شرطه و یکی زن خوان سالار و یکی زن شرابدار و یکی زن آخرسالار. (بلعمی ترجمه ٔ طبری ).آخرسالار جبرئیل است.خاقانی.آخرلو را بخوانید. معنی آخرسالار به فارسی پیری آخرسالاراز سالاران سلطان مسعود قزنوی آخرسر را بخوانید. معنی آخرسالار در فرهنگ معین آخرسالار (خُ)(ص مر.)رییس کارکنان اصطبل . آخرسالار را به اشتراک بگذارید معنی یا پیشنهاد شما واژه نام شما رایانامه معنی یا پیشنهاد شما نام نویسی | ورود تازه ترین پیشنهادها Sunflower > Garbled ح صاحبی > Story Sunflower > Immediate SuperSU > Dw رهگذر > demographic segmentation Soma > kitesurfing Sunflower > irretrievable H.G > فین فنگ نگارش واژه نو | پیشنهادهای امروز کوشاترین کاربران در یک هفته گذشته محمدرضا ایوبی صانعپارسا حیدری A.C.Esamir_8203حمیدرضا دادگر_فریمانDark Light Farhoodرهگذر فهرست کامل کوشاترین کاربران پرگفتگوترین واژگان در یک هفته گذشته تحسین آمیز binoculars قوی رایی یاماچ ناپذیر رزمندگان خودآموز تسخیر ناپذیر