96 1578 100 1 آبگز/'Abgaz/ معنی آبگز در لغت نامه دهخدا آبگز. [ گ َ ] (ن مف مرکب ) آبخست. آبزُرُفْت.- آبگز شدن ؛ تباه شدن قسمتی از میوه.- || ترنجیده شدن پوست تن آدمی بسبب آب ، چنانکه کارگران حمّام را.آبگه را بخوانید. معنی آبگز به فارسی آبگز( صفت اسم ) تباه و فاسد ( میوه ) .تباه شدن قسمتی از میوه آبگز شدن( مصدر ) ۱ - تباه شدن قسمتی از میوه . ۲ - ترنجیده شدن تن انسان بسبب آب ( مثلا در کارگران حمام ). آبگوشت را بخوانید. معنی آبگز در فرهنگ معین آبگز (گَ) (ص مر.) میوة ترش شده و فاسد. آبگز را به اشتراک بگذارید معنی یا پیشنهاد شما واژه نام شما رایانامه معنی یا پیشنهاد شما نام نویسی | ورود تازه ترین پیشنهادها معین کریمی > outward Mera > mera منصور > قهقرایی S.E > photogenerated ج قاسمی > silhouette سمانه جمالپور > سلام عزیزم ناهید جعفری > asshole بهمن > گورچین نگارش واژه نو | پیشنهادهای امروز کوشاترین کاربران در یک هفته گذشته امین آریاحمیدرضا دادگر_فریمانFarhoodمحمد حاتمی نژادپارسا میریوسفیDark Light Figureヴァヒド فهرست کامل کوشاترین کاربران پرگفتگوترین واژگان در یک هفته گذشته بگسست نام کره ای طبل غازی نگون اقبال یک غازی عجل الله تعالی فرجه صحنه نبرد خاطر تیز