یخ بستن


    freeze
    glaciate
    glaciation
    to freeze

مترادف ها

freeze (فعل)
ثابت کردن، یخ بستن، فلج کردن، منجمد شدن، سرمازدن، برجای خشک شدن، بی اندازه سرد کردن، غیر قابل حرکت ساختن، سرمازده کردن

ice (فعل)
منجمد کردن، یخ بستن، منجمد شدن، شکر پوش کردن

congeal (فعل)
بستن، سفت شدن، منجمد کردن، ماسیدن، سفت کردن، یخ بستن

glaciate (فعل)
منجمد کردن، یخ بستن، منجمد شدن، یخ زدن، با برف یا یخ پوشاندن

پیشنهاد کاربران

بپرس