گیج شدن


    to be confused
    to get puzzled
    puzzle
    stick
    to become giddy

مترادف ها

dizzy (فعل)
گیج شدن

پیشنهاد کاربران

سردرگم شدن
be in a muddle/get into a muddle
خیره گشتن سر ؛ مبهوت شدن . گیج شدن :
زمانه بشمشیر او تیره گشت
سر نامداران همه خیره گشت .
فردوسی .
کلافه شدن
چیزی را متوجه نشدن
DIZZY

بپرس