گماردن


    commission
    have
    instate
    make
    task

فارسی به انگلیسی

گماردن به شغل طی مراسم
invest

گماردن طی مراسم
instal, install

مترادف ها

place (فعل)
گذاشتن، قرار دادن، جای دادن، گماردن، در محلی گذاردن

پیشنهاد کاربران

نشاندن . گماشتن : شبگیر وی را در مهد بخوابانیدند و خادمی را بنشاندند تا او را نگاه می داشت. ( تاریخ بیهقی ص 357 ) . و به راه بلخ اسگدار نشانده بودند و دل در این اخبار بسته. ( تاریخ بیهقی ) . در مهد بخوابانیدند و خادمی را بنشانده بود بر راه علوی را بگرفتند. ( مجمعالتواریخ ) . و قلعه همدان را. . . بسیار آبادان کرده بود و سپاه نشانده به نگاهداشت خزینه ها. ( مجمل التواریخ ) . او را بگرفتند و بازداشتند و برادرش جاماسب رابنشاندند. ( مجمل التواریخ ) . || به کاری نصب کردن : با ندیمان پیش باید آمد تا چون وقت باشد ترا نشانده آید. ( تاریخ بیهقی ) . || منصوب کردن. جلوس دادن :
...
[مشاهده متن کامل]

از این دیوزاده یکی شاه نو
نشانند با تاج بر گاه نو.
فردوسی.
یکی مرد بر گاه بنشاندند
بشاهی همی خسروش خواندند.
فردوسی.
ز دستور ایران بپرسید شاه
که بدخواه را گر نشانی به گاه. . .
فردوسی.
مملکت خانیان همه بستاند
بر در ماچین خلیفتی بنشاند.
منوچهری.
باز غوغاء سیستان جمع شد و سعیدبن عمر را و بحتری بن مهلب را هر دو را از قصبه بیرون کردند و سواربن الاشعر را بنشاندند به امارت. ( تاریخ سیستان ) . و هیثم بن عبداﷲ البغات را بنشاندند به امارت. ( تاریخ سیستان ) . دیگر روز آن کودک را بر تخت ملک نشاندند. ( تاریخ بیهقی ) . آنجا امیر کوتوال بنشاند و به هرات بازگشت. ( تاریخ بیهقی ) . برادر ما را آوردند و بر تخت ملک نشاندند. ( تاریخ بیهقی ) .

روزی گمار= تعیین کننده روزی
انتصاب
بداشتن ؛ ایستانیدن در جائی. نصب کردن. گماردن. متوقف کردن : و تاش سپهسالارش را بر میسره بداشت. ( تاریخ بیهقی ) . و همچنان در باب مرکبان خاصه که بداشته بودند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 377 ) .
به هر سو یکی باسپه برگماشت
...
[مشاهده متن کامل]

بر قلب زابل سپه را بداشت.
اسدی.
فرعون را بر در سرای درخت خرمایی بود و چهار شیر آنجا بداشته بودند. ( قصص الانبیاء ص 199 ) . و دختران را آنجا دید که گوسفندی چند لاغر آنجا بداشته اند. ( قصص الانبیاء ص 93 ) .
- || مقرر کردن. مفوض کردن. واگذاردن :
بداریم بر تو همین تاج و تخت
بچیزی گزندت نباید ز بخت.
فردوسی.
شغلها و عملها که دبیران داشتند بر ایشان بداشتند. ( تاریخ بیهقی ) .
- || شغل دادن. بکاری گماردن. به منصبی نصب کردن. در عهده کردن. مقرر کردن : پس عبدالملک ، عبداﷲبن عمر را ولایت عراقین و خراسان و سیستان بداشت. ( تاریخ سیستان ) . و عبداﷲبن طاهر را بر خراسان و سیستان بداشت. ( تاریخ سیستان ) . و معتمد، محمدبن عبداﷲبن طاهر را بر خراسان بداشت. ( تاریخ سیستان ) . میخواستیم در مهمات ملکی با وی [ آلتونتاش ] رجوع کنیم. . . اولیاء حشم را بنواختن و هر یکی را از ایشان بمقدار محل و مرتبت بداشتن. ( تاریخ بیهقی ) .
- || متوقف ساختن. بازایستانیدن. از جنبش بازداشتن. توقف دادن. از ادامه یافتن جلوگیر شدن :
بدان سایه در اسپ و گردون بداشت
روان را به اندیشه اندر گماشت.
فردوسی.
بفرمود کو را بدین ریگ گرم
بدارید تا خوابش آید ز شرم.
فردوسی.
نیزه بگذاردی و شیر را بر جای بداشتی. ( تاریخ بیهقی ) . در تاریخی که کرده است در سنه خمسین و ثلثمایه چندین هزار سال را تا سنه 409 بیاورده و قلم را بداشته. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 262 ) . و امیر اسب بداشت. حاجبی نامه بستد و بدو داد. ( تاریخ بیهقی ) .

( ماردَن ) کارواژه ای در زبان پهلوی بوده است که امروزه همراه با پیشوند آنرا بکار می بریم:
نمونه:
اَفماردن: ( اف:پیشوند در کارواژگانی همچون افزودن، افکندن، افشاندن، افسردن ) / کارواژه ( ماردن )
...
[مشاهده متن کامل]

اوشماردن ( اوشمردن، شِمُردن ) : ( پیشوند اوش، شِ ) /کارواژه ( ماردن )
گُماردن : ( پیشوند گُ ( یا وی ) در کارواژگانی همچون گستردن، گداختن، گریختن و. . . ) /کارواژه ( ماردن )
این کارواژه با بُن کنونی ( مار ) با واژگان آلمانی ( mal، malig، Mal ) به چم ( بار، باری ) از یک بُن و ریشه هستند؛چراکه دگرگونی آوایی ( ر ) به ( ل ) از زبان پارسی به زبانهای اروپایی بسیار دیده می شود نمونه: ( پُر ) به ( voll ) در زبان آلمانی و ( full ) در زبان انگلیسی. ( برای نمونه: jedes Mal : هربار، einmal: یکبار، zweimal: دوبار و. . . )
دو کارواژه ( ماردن و مودن ) در زبان پارسی می بایست بیشتر به آنها پرتو افکنده شود و بیشتر بکارگیری شوند ( به همراه پیشوندهای دیگر ) .

این واژه در پهلوی گوماردن است که ریخت باستانی تر آن ( ویمار ) میباشد ما دو ریشه ی ( مر ) در اوستایی داریم یکی به چم شماردن ( محاسبه ) و یکی مردن ( بیمار ) . این مار ، شماردن هست و در واژه ی شمار ( هیشمار ) و آمار ( آ مر ) و
افمار ( ایبی مر ) ریخت های دیگر آن آشکار است.
مامور کردن
استخدام کردند، سپردن کار، سپردن،
گماردن: مسلط و ناظر و مُوَکَّل کردنِ کسی بر چیزی
[ بهر مشتی مُهوّسِ رعنا
رنج بر جان و دین و دل مگمار ]
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص۳۸۴. )
گماردن در پهلوی در ریخت گمارتن gumartan بکار می رفته است .
...
[مشاهده متن کامل]

( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 339. )

گماردن یعنی پیوستن.

بپرس