گل کردن


    blossom
    flower
    thrive
    to hang fire
    [fig.] to show up
    to appear
    to come out

فارسی به انگلیسی

گل کردن ذوق انسان
shine

مترادف ها

flourish (فعل)
نشو و نما کردن، شکفتن، گل کردن، رشد کردن، زینت کاری کردن، برومند شدن، اباد شدن

flower (فعل)
گل کردن، شکوفه دادن، گلکاری کردن

effloresce (فعل)
شکوفه کردن، گل کردن، شوره کردن

پیشنهاد کاربران

گل کردن : بطور کنایه بمعنی تأثیر کردن. طرف تحسین و تمجید واقع شدن
( ( هنوز هم که صحبتش گل می کند و از صاحب منصبان قدیمی این وزارتخانه صحبت می شود شوشتر را از همه کاردان تر و بی غرض تر و دایه مهربان تر از مادر می داند و از رفتنش افسوس ها می خورد.
) ) ( صادق چوبک ، مسیو الیاس )
گَل دادن در واژه استرآبادی که در بعضی روستاها بکار میرود به معنی ریختن و انداختن چیزیکه به توسط پا ودست انجام میشود
گل کردن: [ اصطلاح شکار ] عمل نکردن فشنگ و یا اسلحه

بپرس