گل

/gal/

    mud
    clay
    flower
    rose
    goal
    bloom
    blossom
    dirt

فارسی به انگلیسی

گل ابری
ageratum

گل ابریشمی
silk - tasseled acacia

گل اخرا
ocher

گل ادریس
hydrangea

گل اذین
inflorescence, garland

گل اذین دم گربه ای
catkin

گل اذین کردن
garland

گل ازالیا
azalea

گل استکانی
bellflower

گل اطلسی
petunia

گل افشان
[adj.] strewn with flowers, [n.] benign scarlet fever

گل الود
muddy, turbid, splashed with mud, murky

گل الود شدن
muddy

گل الود و کثیف کردن
bedraggle

گل الود کردن
bemire, muddy, to make turbid or muddy

گل اماریلیس
amaryllis

گل انداختن
flush, to flush

گل انگبین
rose-preserve

گل انگشتانه
digitalis

گل اهار
zinnia

مترادف ها

mud (اسم)
افترا، گل، لجن

clay (اسم)
خاک رس، گل، رس، سفال، خاک کوزه گری

lair (اسم)
طبقه، گل، لانه، کنام، لانه خرگوش و غیره، محل استراحت جانور

blossom (اسم)
شکوفه، گل

flower (اسم)
سر، شکوفه، گل، نخبه، درخت گل

silt (اسم)
کف، گل، درده، ته مانده، لجن، لای

slob (اسم)
گل، لجن، ادم نامرتب و کثیف، ادم کثیف و ژولیده

slobber (اسم)
خوی، گل، گلیز، لجن، بزاق، اب دهان، گریه بچگانه

slosh (اسم)
گل، لجن، مشروب لزج، غذای چسبناک

پیشنهاد کاربران

گل. [ گ َ ] ( اِ ) در تداول عامه با یکدیگر برابری توانستن .
- از گل هم برآمدن ؛ از پس هم برآمدن.
- گل هم انداختن ؛ بیکدیگربند کردن.
- گل هم کردن ؛ بیکدیگر پیوستن.
|| گریبان. یقه ( در لهجه قزوینی ) .
...
[مشاهده متن کامل]

اقتباس از دیکشنری آبادیس در ذیل لغت نامه دهخدا سطر 359.
ضمناٌ قزوینی ها ترک زبان هستند.

منابع• https://abadis.ir/fatofa/گل/#cmt-66
گل در زبان لری بختیاری به معنی بهترین
جمله لری بختیاری
تو گل همی دودمونی=تو بهترین هستی در بین دودمان من
گَل: به تلفظ فتحه در ابتدا به معنای همراه شدن و در کنار هم بودن است. کلمه گلاویز هم از این کلمه گرفته شده است که به معنای درگیری و نزدیک شدن زیاد و در نهایت تماس فیزیکی است که در اثر عصیبانیت یا دعوای
...
[مشاهده متن کامل]
لفظی ایجاد می شود. ضرب المثلی هست که در مورد افراد عجول یا شلخته می گویند: فلانی وقتی راه می ره، پاهاش میفته گَلِ همدیگه

گل "GAL" به معنای یقه است مانند گل آویز شدن که معنی گرفتار و درگیر بودن با چیزی را هم می دهد مانند زن باردار که گل است و حتی بر اساس دهخدا گلندوک دهات اطراف تهران "گل هم هستند دو رودک" دو رود هستند که به هم می پیوندند و احتمالاٌ این کلمه تر کی است.
واژه گل[ گ ُ ] ( اِ ) در اوراق مانوی ( به پارتی ) ور ( گل سرخ ) ، اوستا وردا ، ارمنی ورد ، پهلوی گول ، ورتا ، ورد ، معرب �وَرد�، قیاس کنید با ارمنی ، وردژس ، کردی ، گول ( گل سرخ ) ، گول ، ( خار ) زازا ویل ، گیلکی گول ، به عربی ورد خوانند. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ) . هر جا که لفظ گل بلااضافت به اسم درختی مذکور شود خاص گل سرخ مراد باشد که بعربی ورد گویند و اگر مضاف باشد بسوی درختی در آن صورت عام است ، چنانکه گل سوسن و گل نرگس. ( غیاث ) . کل گلها را گل گویند به اضافه نام مثل گل سوسن و نرگس و خیری و امثال آن ولی چون گل مطلق گویند گل سرخ است که بعربی ورد خوانند. ( آنندراج ) . گل عبارت از اندامی است که ازبرگهای تغییر شکل یافته ساخته شده و در آن سلولهای نر و سلولهای ماده تشکیل میشود بتوسط نوع گیاه تکثیریافته از بین نمیرود. رجوع به فیزیولوژی گل تألیف زاهدی شود. گل از دو قسمت متمایز به نام پریانت و دستگاه مولد تشکیل یافته است. پریانت عبارت از برگه های سبز و یا رنگینی است که دستگاه مولد نبات را احاطه نموده است و برای نظافت آن به کار میرود. پریانت و دستگاه مولد نبات نیز هر یک از دو جزء تشکیل یافته اند جام و کاسه اجزای پریانت و نافه و مادگی اجزاء دستگاه مولد بشمار میروند.
...
[مشاهده متن کامل]

1 - کاسه از مجموع برگهای سبزرنگ به نام کاسبرگ تشکیل یافته و در قسمت خارجی گل دیده میشود و غنچه را میپوشاند. 2 - جام ، مجموع گلبرگهای یک گل جام آنرا تشکیل میدهند. 3 - نافه یکی از قسمتهای اساسی گل میباشد و جزو دستگاههای مولد آن بشمار میرود و از عده زیادی میله های باریک به نام پرچم که مانند قطعات دیگر گل از تغییر شکل و برگ بوجود آمده و کلروپلاست خود را از دست داده است تشکیل یافته ومولد دانه گرده و گامت نر میباشد. 4 - مادگی دستگاهی است که مانند جام و نافه از برگهای تغییر شکل یافته ای که کارپل نامیده میشوند تشکیل یافته است و مولدتخمک و گامت ماده میباشد. و رجوع به گیاه شناسی ثابتی از صص 408 - 422 شود :
دانش و خواسته است نرگس و گل
که به یکجای نشکفند بهم.
شهیدبلخی.
مجلس باید بساخته ملکانه
از گل و از یاسمین و خیری الوان.
رودکی.
نهاده زهر بر نوش و خار هم بر گل
چنانکه باشد جیلانش از بر عناب.
بوطاهر.
باد برآمد بشاخ سیب شکفته
بر سر میخواره برگ گل بفتالید.
عماره.
نوروز و گل و نبید چون زنگ
ما شاد و بسبزه کرده آهنگ.
عماره.
نوروز و گل و نبید چون زنگ
ما شاد و بسبزه کرده آهنگ.
عماره.
اگر گل کارد او صد برگ ابازیتون ز بخت او
بر آن زیتون و آن گلبن به حاصل خنجک و خار است.
خسروی.
آن زنگی زلفین بر آن رنگین رخسار
چون سار سیاه است و گل اندر دهن سار.
مخلدی.
زن شیر [ گردیه خواهر بهرام چوبینه ] از آن نامه شهریار
چو رخشنده گل شد به وقت بهار.
فردوسی.
به گل ننگرد آنکه او گل خور است
اگرچه گل از گل ستوده تر است.
فردوسی.
گلی که از وی گلاب گیرند اهل فارس او را آزاد گل گویند. ( ترجمه صیدنه ابوریحان بیرونی ) .
همیشه تا ز درخت سمن نروید گل
برون نیاید از شاخ نارون نارنگ.
فرخی.
با رخ رنگین چون لاله و گل
با لب شیرین چون شهد و شکر.
فرخی.
باغ پرگل شد و صحرا همه پرسوسن
آبها تیره و می تلخ و خوش و روشن.
فرخی.
نوبهار آمد و آورد گل و یاسمنا
باغ همچون تبت و راغ بسان عدنا
نوبهار آمد و آورد گل و یاسمنا
باغ همچون تبت و راغ بسان عدنا.
منوچهری.
ماه فروردین بگل چم ماه دی بر بادرنگ
مهر جان بر نرگس و فصل خزان بر سوسنه.
منوچهری.
ناید زور هزبر و پیل ز پشه
ناید بوی عبیر و گل ز سماروغ.
عنصری.
شجر شناس دلم را و شعر من گل او
گل شکفته شنیدی که بازشد به شجر.
عنصری.
گل صد گنبد آزاده سوسن
خداوند من و کام دل من.
( ویس و رامین ) .
کمان آزفنداک شد ژاله تیر
گل غنچه پیکان زره آبگیر.
اسدی.
هزارت صف گل دمیده ز سنگ
ز صدبرگ و دوروی وز هفت رنگ.
اسدی.
تا ز تحسر مرا نباید گفتن
آه که بر گل نهاد یار بنفشه.
رفیعالدین مرزبان پارسی.
شدش گرمی از مغز یک سر برون
چو گل گشت رویش که بد همچو خون.
شمسی ( یوسف و زلیخا ) .
بهشتی گل و ارغوان و سمن
شکفته بهار دل و جان من.
شمسی ( یوسف و زلیخا ) .
همه دشت گلرخ همه باغ پرگل
رخ گل معصفر گل رخ مزعفر.
ناصرخسرو.
و اسفرمهای معتدل به کار باید داشت چون مورد و گل و شاهسفرم. ( ذخیره خوارزمشاهی ) .
و کیومرث. . . گل و بنفشه و نرگس و نیلوفر و مانند این در بوستان آورد و مهرگان هم او نهاد. ( نوروزنامه ) .
گر کند خُلق ترا شاعر مانند به گل
نه پیاده دمد از شاخ گلی نی رعنا.
مختاری.
بی شدت فنا نبود راحت لقا
آری شکفته گل نبود بی خلنده خار.
عبدالواسع جبلی.
نشکفت همه جهان فضلم
نشکفته یکی گل از هزارم.
سیدحسن غزنوی.
با گل گفتم بنفشه در خاک بخفت
گل دیده پرآب کرد و با یاران گفت
آری نتوان گرفت با گیتی جفت
بنمای گلی که ریختن را نشکفت.
انوری.
لاله گهر سوده و فیروزه گل
یک نفسه لاله و یک روز گل
گل چو سپر خسته پیکان خویش
بید به لرزه شده بر جان خویش.
نظامی.
از چمن باغ یکی گل بچید
خواند فسونی و بر آن گل دمید.
نظامی.
به خروارها ریاحین از گل و بنفشه و شنبلید و نسترن و نسرین و نرگس و یاسمین. ( تاریخ طبرستان ) .
ترا که چهره بکردار ارغوان و گل است
چه غم ز رنگ رخی همچو زعفران و زریر.
به خروارها ریاحین از گل و بنفشه و شنبلید و نسترن و نسرین و نرگس و یاسمین. ( تاریخ طبرستان ) .
ترا که چهره بکردار ارغوان و گل است
چه غم ز رنگ رخی همچو زعفران و زریر.
هندوشاه نخجوانی.
صبر برجور رقیبت چه کنم گر نکنم
همه دانند که در صحبت گل خاری هست.
سعدی.
دیده شکیبد ز تماشای باغ
بی گل و نسرین به سر آرد دماغ.
سعدی ( گلستان ) .
هنر به چشم عداوت بزرگتر عیب است
گل است سعدی و در چشم دشمنان خار است.
سعدی.
بیا کز وصل من کارت برآید
به باغ من گل از خارت برآید.
دیده شکیبد ز تماشای باغ
بی گل و نسرین به سر آرد دماغ.
سعدی ( گلستان ) .
هنر به چشم عداوت بزرگتر عیب است
گل است سعدی و در چشم دشمنان خار است.
سعدی.
بیا کز وصل من کارت برآید
به باغ من گل از خارت برآید.
اوحدی.
صبحدم مرغ سحر با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت.
حافظ.
یارب این کعبه مقصود تماشاگه کیست
که مغیلان طریقش گل و نسرین من است.
حافظ.
حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
کایام گل و یاسمن و عید صیام است.
حافظ.
- امثال :
گل شکفتن ؛ مثل گل از هم بازشدن.
مثل گل آتشی ؛ مثل گل انار.
که خار جفت گل است و خمار جفت نبیذ.
سنایی.
گل در دامن خاراست و زر در کیسه خارا.
سلمان ساوجی.
از صد گل یک گلش نشکفته یا گلی از هزار گلش نشکفته .
اگر گل به دست داری مبوی ؛ شتاب کن. عجله کن.
از گل بویی از خرس مویی .
از گل خار بهره داشتن .
از گل نازکتر به کسی نگفتن .
از گل کسی برخوردن ؛ از شفاعت کسی فایده بردن و از دولت کسی بهره مند گردیدن. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( مؤید الفضلاء ) .
از گل ها چه گل ؛ یعنی از کدام اصل و خاندان. ( آنندراج ) .
از یک گل بهار نمیشود.
پهلوی هر گل نهاده خاری است .
گل از خار است و ابراهیم از آزر.
سعدی.
گل از خار برآمدن .
گل با خار است و صاف با دردی .
سعدی.
گل باید پیش گل باشد و پیش گل برود.
گل بریزد به وقت سیرابی .
گل بود به سبزه نیز آراسته شد.
گل به بوستان بردن .
گل بی خار جهان مردم صاحب نظرند.
گل بیخار نچیده ست کسی .
جامی.
گل بی عیب خداست .
گل راضی ، بلبل راضی ، باغبان رضانیست .
گل سرسبد.
گل شود زر ز تابش خورشید.
گل کاغذین بوی ندهد.
( از مجمومه امثال چ هند ) .
گل کاغذین را به شبنم چه کار.
گل گفتن و گل شنفتن .
گل مپندار که بی زحمت خاری باشد.
اوحدی.
هر جا گل است خار است .
هر جا گلی است خاردر پهلوی اوست . ( جامع التمثیل ) .
رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
از صفات گل :
بیرنگ. بلبل شکار. بیخار. پیش رس. تازه. تازه رس. تردامن. خودرای. خوشرنگ. دست خورده. سحرخیز. سیراب. شبنم فروش. شبنم فریب. شوخ چشم. نیم رنگ. هرزه درای. ( آنندراج ) .
و از تشبیهات :
اطلس گل :
یارب آن شعر سیاه تو چه خوش بافته ست
کش حریر سمن و اطلس گل آستر است.
خواجه سلمان ( از آنندراج ) .
پیاله گل :
صبا شراب صفا ریخت در پیاله گل
به یک پیاله مل گشت روی گلناری.
خواجه سلمان ( از آنندراج ) .
پیکان گل :
پیش پیکان گل و خنجر بید از پی آن
تا نسازند نگین ونسگالند جدل.
انوری ( از آنندراج ) .
پیمانه گل :
صحبت نیکان بود اکسیر ناقص طینتان
میشود یاقوت در پیمانه گل ژاله ها.
صائب ( از آنندراج ) .
جام گل :
شب در خمار باده وصل تو بود مهر
در جام گل کشید ز شبنم شراب صبح.
نعمت خان عالی ( از آنندراج ) .
سبوی گل :
آبی نزد بر آتش بلبل در این بهار
خالی است از گلاب مروت سبوی گل.
صائب ( از آنندراج ) .
سفره گل :
سعی کن کزسفره گل هم به برگی میرسی
کز چمن زد بلبل سرمست گلبانگ صلا.
خواجه سلمان ( از آنندراج ) .
شیشه گل :
از صاف رنگ و بوی تو دُردی که مانده بود
در شیشه گل و قدح لاله ریختند.
نعمت خان عالی ( از آنندراج ) .
صفحه گل :
صفحه گل در چمن گویا نقاب یار بود
میگذارد دست رد بر سینه ام از بوی خود.
ملا قاسم مشهدی ( از آنندراج ) .
عروس گل :
درون حجره زنگار هر سپیده دمی
عروس گل شود از بانگ بلبلان بیدار.
جلال الدین عضدی ( از آنندراج ) .
کاسه گل :
شراب سرخ و زرد آمیز درهم بهر یکرنگی
دورنگی را همه در کاسه گلهای رعنا کن.
خواجه آصفی ( از آنندراج ) .
گنبد گل :
نهاد گنبد گل بین که از زمرد و لعل
نهاده اند و در او میکنند گلکاری.
خواجه سلمان ( از آنندراج ) .
گوش گل :
در گلستانی که زاغان نغمه پردازی کنند
گوش گل را گوشواره بهتر از سیماب نیست.
صائب ( از آنندراج ) .
مخمل گل :
از بلبل خاموش دل باغ گرفته ست
او را چه کند مخمل گل دیرتر آید.
عرفی ( از آنندراج ) .
مصحف گل :
کند تا صبح محشر شاد روح پاک بلبل را
کسی یکبار اگر بخشد ثواب مصحف گل را.
سراج المحققین ( از آنندراج ) .
مهتاب گل :
مهتاب گل از هم بشکافد قصب شاخ
وز لمعه او سیب قمر لعل تر آید.
عرفی ( از آنندراج ) .
ترکیب ها:
- گلاب . گلاویز. گل افشان. گل افشانی. گل اندام. گل انگبین. گل باران. گل باره. گل باقلی. گلبانگ. گل بته. گل بدن. گل برگ. گل بوی. گل بهی. گل پایگان. گل پر. گل تپه. گل چهر. گل چهره. گلچین. گلچینی. گل خانه. گل خنده. گل خیر. گل دار. گلدان. گل در چمن. گل دسته. گل دوزی. گل رخ. گل رنگ. گل ریز. گل ریزان. گلزار. گل زرد. گل زریون. گلستان. گل طاوسی. گلغونه. گل فام. گل فروش. گل فروشی. گل قند. گل گنده. گل گون. گل گونه. گل گیر. گلنار. گل ناز. گله. گلی. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود.
اقسام گل :
گل آسمان. گل آفتاب گردان. گل اربه. گل ارغوان. گل اشرفی. گل اطلسی. گل اورنگ. گل بافرمان. گل بنفشه. گل بی فرمان. گل پارسی. گل پیاده. گل تر. گل جرت. گل جعفری. گل حجر. گل حنا. گل خروسی. گل خطمی. گل خیار. گل خیرا. گل خیرو یا خیری. گل دورنگ. گل رعنا. گل زبان در قفاء. گل زرد. گل زنبق. گل سرخ. گل ساعت. گل سنبل. گل سوری. گل سوسن. گل شاه پسند. گل شب بو. گل صدبرگ. گل عباسی. گل عجایب. گل فرنگ. گل قحبه. گل کاجیله. گل کاچیره. گل کاغاله. گل کافشه. گل کوزه ( گلی که در کوزه گذارند ) . گل گاوزبان. گل گلایل. گل گیتی. گل لادن. گل لاله. گل لاله عباسی. گل مخمل. گل مریم. گل مشکین. گل مکرز. گل میخک. گل میموزا. گل میمون. گل نرگس. گل نسترن. گل نسرین. گل نیلوفر. گل یاس. گل یاسمن. گل یوسف. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود.
|| مجازاًرنگ رخسار. طراوات چهره. شادابی :
مرا سال بر پنجه ویک رسید
چو کافور شد مشک و گل ناپدید. فردوسی.
|| بطریق کنایه افاده معنی دولت هم میکند، چنانکه گویند: از گل تو اینها را میشنوم ؛ یعنی به دولت تو. ( برهان ) ( آنندراج ) . || نتیجه. ( غیاث ) . نتیجه و فایده. ( آنندراج ) :
صد گل تازه شکفته است ز گلزار رخش
گل گل افتاده برو از می نابش نگرید.
وحشی ( از آنندراج ) .
گله نیامدنها گل وعده هاست ورنه
به همین خوش است عرفی که تو نامه میفرستی.
عرفی ( از آنندراج ) .
صد دشنه خورد عقل که خاری کشد از پای
اینها گل آن است که بیگانه عشق است.
عرفی ( از آنندراج ) .
|| داغ بمجاز شهرت گرفته. ( آنندراج ) .
|| رنگ سرخ. ( برهان ) ( آنندراج ) . || اخگر آتش. ( برهان ) ( غیاث ) . || بهتر و خوب. ( غیاث ) ( آنندراج ) . || فضول سوخته فتیله شمع. سیاهی وسوخته که بر فتیله گرد آید و مانع خوب روشنایی دادن آن شود: گل فتیله را با مقراض گرفت. || نخبه. برگزیده از هر چیزی : گل نخودچی ؛ گل پسرهایم فلان است. || راه گل ، نام نوائی است در موسیقی :
قمریان راه گل و نوش لبینا راندند
صُلصُلان باغ سیاووشان با سروسِتاه.
( منوچهری ) .
|| گله. نقطه. لکه : گفته امشب شیخ در این گل زمین بسر کرده که مطلقاً برف به آنجا نرسیده بود بسر. ( مزارات کرمان ص 19 ) .
گل. [ گ ِ ] ( اِ ) پهلوی گیل . رجوع به هوبشمان ص 927 شود. ( ازحاشیه برهان قاطع چ معین ) . خاک به آب آمیخته. ( برهان ) ( غیاث ) ( آنندراج ) . طین. وَحَل. عثیر؛ گل و لای که به اطراف پایها ریزد. عثیر. گل و لای تنک. طِآة رَبدیا رَبَد؛ گل تنک. صلصال ؛ گل نیکو. ( منتهی الارب ) .
سرانشان به شمشیر برکرد چاک
گل انگیخت از خون ایشان ز خاک.
فردوسی.
زدی گیو بیداردل گردنش
به زیر گل و خاک کردی تنش.
فردوسی.
از سر کوه بادی اندرجست
گل من کرد زیر گل پنهان.
فرخی.
به اندازه لشکر او نبودی
گر از خاک و از گل زدندی شیانی.
فرخی.
از آب خوش و خاک یکی گل بسرشتم
کردم سر خمتان به گل و ایمن گشتم
بنگشت خطی گرد گل اندر بنوشتم
گفتم که شما را نبود زین پس بازار.
منوچهری.
مانده همیشه به گل اندر درخت
باز روان جانوران چپ و راست.
ناصرخسرو.
بموم و روغن و گل شوخ زخمه گه کن نرم
که تا بدست بزرگان دین ضرر نبود.
سوزنی.
وز گل راه و که دیوار او
مشتری بام مسیح اندای باد.
خاقانی.
چگونه ساخت از گل مرغ عیسی
چگونه کرد شخص عازر احیا.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 12 ) .
در همسایگی آن زن گرمابه ای است هم آنجا برویم و از گنده پیر گل و شانه خواهیم. . . شما همین جای باشید تا من گل و شانه آرم. ( سندبادنامه ص 294 ) .
ز اولین گل که آدمش بفشرد
صافی او بود دیگران همه دُرد.
نظامی.
هست خشنود هر کس از دل خویش
نکند کس عمارت گل خویش.
نظامی.
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت.
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت.
مولوی.
یکی بنده خویش پنداشتش
زبون دید و در کار گل داشتش.
سعدی.
آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی.
حافظ.
هم نان کسان حلال خورده
هم خورده خود حلال کرده.
امیرخسرو.
|| گاهی بمعنی خاک منجمد و خشک شده نیز باشد. ( غیاث ) ( آنندراج ) . || خاک :
همیشه تا ز گل و باد و آب و آتش هست
نهاد خلق جهان را طبایع و ارکان.
عنصری.
کسی خسبد آسوده در زیر گل
که خسبند از او مردم آسوده دل.
سعدی ( بوستان ) .
گر خود از اصل بنگریم او را
آب و گل مادر و پدر باشد.
؟
|| خلقت. طینت. مایه. فطرت :
گفت ای گلت از وفا سرشته
نقشت فلک از وفا نوشته.
مسعودسعد.
بختی است خود این طایفه را کز گل ایشان
گر کوزه کنی آب شود خشک به کاریز.
سوزنی.
- امثال :
کار دل است کار خشت و گل نیست .
گاو کی داند که در گل گوهر است .
گل زن و شوهر از یک تغار برداشته اند.
ندهد گل بگل خورنده طبیب .
هر کس که او گل کند گل خورد.
- خورشید به گل یا آفتاب اندودن و پوشیدن ؛ کنایه از کار بزرگ و مشهودی را مخفی کردن :
چنین داد، پاسخ بت دل گسل
که خورشید پوشید خواهی به گل.
اسدی.
کسی کو با من اندر علم و حکمت همسری جوید
همی خواهد که گل بر آفتاب روشن انداید.
ناصرخسرو.
چون بشکلت نظر کنم گویم
کس به گل آفتاب انداید.
انوری.
با عشق مزن دم صبوری
خورشید فلک به گل میندای.
ابن یمین.
کی به گل پنهان توان کردن فروغ آفتاب.
ابن یمین.
- در گل فرورفتن ؛ به کاری درماندن. به مشکلی دچار شدن :
نه سعدی در این گل فرورفت و بس
که آنانکه بر روی دریا روند.
سعدی ( طیبات ) .
- در گل ماندن ؛ کنایه از درماندن و عاجز شدن. سرگردان و حیران شدن :
مشو با زبون افکنان گاودل
که مانی در اندوه چون خر به گل.
نظامی
غریق غم شدم افتاده در دل
بماندم چون خری رنجور در گل.
نظامی.
هرکه به گل دربماند تا بنگیرند دست
هرچه کند سعی بیش پای فروتر شود.
سعدی ( طیبات ) .
- گل بر سر داشتن و نشستن ؛ شتاب کردن. عجله کردن :
که گر گل بسرداری اکنون مشوی
یکی تیز کن مغز و بنمای روی.
فردوسی.
گل. [ گ َ ] ( اِ ) در تداول عامه با یکدیگر برابری توانستن .
- از گل هم برآمدن ؛ از پس هم برآمدن.
- گل هم انداختن ؛ بیکدیگربند کردن.
- گل هم کردن ؛ بیکدیگر پیوستن.
|| گریبان. یقه ( در لهجه قزوینی ) .
گل. [ گ ُ ] ( اِ ) سپیدی که بر ناخن افتد. فوفه. ( زمخشری ) .
گل. [ گ ُ ] ( انگلیسی ، اِ ) دروازه فوتبال.
- گل زدن ؛ توپ را وارد دروازه حریف کردن. گل کردن.
- گل شدن ؛ وارد شدن توپ به دروازه حریف.
- گل کردن ؛ توپ را وارد دروازه حریف کردن. گل زدن.
گل کردن ؛ توپ را وارد دروازه حریف کردن. گل زدن.
گل. [ گ ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند واقع در 50هزارگزی جنوب خاوری خوسف. هوای آن معتدل و دارای 236 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات است و باغات زعفران نیز دارد. شغل اهالی زراعت و قالی و قالیچه بافی است. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ) .
گل. [ گ ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند واقع در 37هزارگزی جنوب خاوری خوسف ، سر راه شوسه عمومی خوسف. هوای آن معتدل و دارای 976 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن زعفران ، پنبه و ابریشم است. شغل اهالی زراعت و صنایعدستی آنان کرباس بافی می باشد و راه مالرو دارد. دارای دبستان نیز هست. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ) .
گل. [ گ ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه ، واقع در 20هزارگزی جنوب خاوری مراغه و هزارگزی جنوب ارابه رو مراغه به قره آغاج و سراسکند. هوای آن معتدل و دارای 331 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات ، چغندر و نخود است. شغل اهالی زراعت و صنایعدستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ) .
گل. [ گ ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان حومه بخش سلدوز شهرستان ارومیه ، واقع در 16هزارگزی شمال خاوری نقده و چهارهزارگزی شمال راه شوسه نقده به مهاباد. هوای آن معتدل و دارای 347 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، چغندر، توتون ، برنج و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه ارابه رو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ) .
گل. [ گ ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان حومه بخش سلدوز شهرستان ارومیه ، واقع در 16هزارگزی شمال خاوری نقده و چهارهزارگزی شمال راه شوسه نقده به مهاباد. هوای آن معتدل و دارای 347 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، چغندر، توتون ، برنج و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه ارابه رو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ) .
گل. [ گ ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه ، واقع در 52هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 4هزارگزی خاور راه ارابه رو میاندوآب به شاهین دژ. هوای آن معتدل و دارای 627 تن سکنه است. آب آن از قوریچای و محصول آن غلات و نخود است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ) . گل. [ گ ُ ] ( اِخ ) ( چشمه ٔ. . . ) در ناحیه جاوی از بلوک ممسنی و در نیم فرسخی شمالی چوگان واقع است. ( فارسنامه ناصری ) .
گل. [ گ ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان آختاچی بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 40هزارگزی خاور مهاباد و هزارگزی باختر راه شوسه بوکان به میاندوآب. هوای آن معتدل و دارای 268 تن سکنه است. آب آن از سیمین رود و محصول آن غلات ، حبوبات ، توتون و چغندر است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. از راه شوسه اتومبیل میتوان برد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ) .
گل. [ گ ُ ] ( اِخ ) دهی است ازدهستان چهار اویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه ، واقع در 31هزارگزی جنوب خاوری قره آغاج و 55هزارگزی شمال خاوری راه شوسه شاهین دژ به میاندوآب. هوای آن معتدل و دارای 106 تن سکنه است. آب آن از رودخانه آیدوغموش و محصول آن غلات ، نخود، بزرک و زردآلو است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. دارای راه مالرو میباشد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ) .
منابع ها. لغت نامه دهخدا

گل ریشه ترکی داره و از g�lmek میاد به معنای خندیدن
نمیتونه از زبان دیگری وارد شده باشه چون اگه از زبان دیگه ای وارد شده بود باید با فعل کمکی etmek یا elemk به کار میرفت
گل، غُل، جُل مفهومی از چرخش ، گردی و دایره در خود دارد.
گلوله ( گُلّه، گاله )
گُل
گلاله
غُل ( غلتیدن ) به معنای هر چیز گرد
قله ( کلّه، کلاه )
گاله
جلّه
gaal/در گویش مازنی یعنی موش = عروس گل = سنجاب یا - عروسک گل یا اوشگول = سنجاب
گل نگاه کنید به کتاب از کامرون تا تهران در گویش هرمزگانی این واژه پول تلفظ میشود اما هم ریشه های این واژه بول آلت مرد همچنین پو و بو در زبان مالایی بیرون زده برجسته گل در این زبان بونگ همچنین ونه در پشتو
...
[مشاهده متن کامل]
به معنی درخت بونه هم در فارسی معنی نهال میده اما ونگهئوش vanghaush و در اوستا به معنی انفجار یا تراوش در هستی در گردون هست همه این واژه ها از یک ریشه هستند و امکان تبدیل به یکدیگر رو دارند اما همه به معنی چیز بیرون زده برجسته یا شکفتن هستند تمام موارد یاد شده کاربرد این اجسام هستند که به نام تبدیل شده

در انگلیسی به گلاب rose water می گویند که برگردان همان گلاب در پارسی است.
همچنین به مربای گل، گلکند می گویند که از گل قند ( کند ) پدید آمده.
این که اروپاییان گل و واژگان برساخته از آن را، از پارسی گرفته اند نشان می دهد گل و مشتقات آن از ایران به سراسر دنیا وارد شده است.
گل ( مخدر ) Cannabis
گل مژه Stye
گل به فتح گاف به ترکی، فکر کنم یعنی بیا!!
اگر در فارسی گ وجود ندارد پس چرا میگن گرفتن و نمیگن غرفتن
چرا میگن گِل چرا نمیگن غِل
چرا میگن گُل چرا نمیگن غُل
چرا میگن گریستن چرا نمیگن غریستن
قاف هم در برخی گویش های زبان فارسی وجود دارد مثلا یزدی ها دقیقا از حرف قاف استفاده میکنند مگر اینکه منظورتون از فارس بودن فارس تهرانی باشد چون فارس ها تیره های زیادی دارند و زبان فارسی هم گویش های فراوانی دارد
...
[مشاهده متن کامل]

برخی گویش های فارسی مثل کرمانی و سیستانی بالای 12 مصوت دارند در حالی که فارسی تهرانی فقط 6 مصوت دارد
برخی فارس ها به گریستن میگن برمیدن به گریه هم میگن برمه
افعال زبان فارسی مکان به مکان فرق دارد
برخی فارس ها به رفتم میگن برفتم یا بشدم یا شدم
قرار نیست همه ی گویش های فارسی مثل فارسی تهرانی باشد
برخی گویش های فارسی میگن دارم می آیم ولی برخی گویش های زبان فارسی میگن آمدم دارم
برخی گویش های فارسی میگن نمیتونم بروم ولی برخی گویش های زبان فارسی میگن رفتن نمیتوانم
مِرَم - مُرُم - میروم - مِی روم - روم - رم = میروم ( در گویش های مختلف زبان فارسی )
مِرَفتم - مُرُفتم - میرفتم - مِی رفتم - رفتم - رتم = میرفتم ( در گویش های مختلف زبان فارسی )
زبان فارسی را محدود به لهجه تهرانی نکنید. لهجه تهرانی یکی از هزاران لهجه زبان فارسی هست.
قوم فارس را محدود به تهران نکنید. فارس ها ازغرب چین تا شرق اروپا حضور داشتند.

در این� بیت مولانا:
باغ سلام می کند سرو قیام می کند
سبزه پیاده می رود غنچه سوار می رسد
گل سوار بر شاخه خواهد رسید یا گل سرخ به لحاظ اینکه نسبت به سایر گیاهان بوته بلندتری دارد سواره ودیگر گیاهان کوتاه قامت پیاده دیده شده اند.
منابع• https://ganjoor.net/moulavi/shams/ghazalsh/sh549#comment-40141
درود
در پاسخ به کاربر بالا
اینکه [در پارسی گل باید غُل می شد] را از کجا آوردی؟
واژه " غُل"، بن و ریشه بنواژه "غُلیدن" است و پیوندی با گل ندارد.
همانگونه که دوستان در بالا گفته اند گل در زبان پهلوی " وُل" و "گل" بوده که بر پایه همان قانون دگرش /و/ به /گ/ به گل دگردیس شده است نمونه های فراوانی از این دگرش میان پهلوی و پارسی هست که دوستان در بالا گفته اند و نیاز به بازگویی ندارد.
...
[مشاهده متن کامل]

[منیم گولیم] هم شد مثال؟
هم منش پارسی بود هم گلش، هم ضمیر پیوسته ی - م.
نیاکان پهلوی زبان آذربایگان، نه تنها واژگان بسیار فراوانی را از زبان پهلوی در زبان نوآمده ی ترکی درون کردند بلکه با شکستن ساختار آلتایی زبان ترکی، آن را در آذربایگان ایرانیک نمودند.

اولا حرف "قاف" دو نقطه مخصوص زبان ترکی و عربی هستش و این حرف توی زبان فارسی و کردی و بیشتر زبانها نیست و نمی تونن این حرف رو درست تلفظ کنند
مثلا کردها به قاسم میگن کاسیم و به قربان میگن کربان
و هم چنین فارسهای عزیز توی تلفظ حرف غین و گاف رو با قاف اشتباه تلفظ می کنند
...
[مشاهده متن کامل]

کلمه ایی به نام گُل در فارسی نداریم اگر داشتیم تلفظ صحیحش به فارسی باید غُل می شد
اصل این کلمه کاملا ترکی هستش و تلفظ صحیح آن گول می باشد مثل منیم گولیم یعنی گل من
کما اینکه تلفظ گوگوش هم کاملا اشتباه است و تلفظ صحیحش قوقوش می باشد که اسم پرنده می باشد و پدرش این اسم رو بهش هدیه داده بود.
و هر وقت سایر اقوام اگه تونستند تلفظ صحیح کلمه های گل و قل و غل رو ادا کنند اونموقع خیلی چیزها مشخص میشود

گل رز سبز
َگل: [ اصطلاح کفتر بازی ] به کبوتران دسته شده توسط کبوتر دار َگل می گویند ونگهدارنده کبوترها را گله دار میگویند
درود
واژه وُل به چم گل در گویش پهلوی بابا طاهر همدانی:
مسلسل زلف بر رو ریته دیری / ول و سنبل به هم آمیته دیری
پریشان چون کری آن تار زلفان / به هر تاری دلی آویته دیری.
چمار:
زنجیره مو بر رویت ریخته داری / گل و سنبل به هم آمیخته داری
...
[مشاهده متن کامل]

پریشان چون کنی آن تار زلفان / به هر تاری دلی آویخته داری

در پارسی باستان واژه �ورد� بوده است
و در پارسی میانه به ول تبدیل شده
در پارسی واژه هایی که با �و� آغاز میشده معمولا به �گ� تبدیل شده مانند
ورک به گرگ
وراز به گراز
ول به گل
ورز به گرز
...
[مشاهده متن کامل]

ویناس به گناه
همچنین در پارسی نوین معمولا واکه�ر� به واکه �ل� تلفظ میشود مانند
برگ به بلگ
ورد به ول و سپس گل
سردار به سالار

دوستان به زیبایی ریشه یِ واژه یِ ( گُل ) را بازگو کردند:
( وَرد ) در زبانِ اوستایی به ( وَل ) و سپس با دگرگونیِ آواییِ ( وَ/گُ ) به ( گُل ) دگرریخته شده است.
( وَل ) را در واژه یِ ( تاوَل ) نیز می بینیم که به دیسه یِ ( تاب. وَل ) به چمِ ( گُلِ آتش ) بوده است.
درود ُ سپاس
دگرش واج "و" به " گ" در زبان پهلوی، پدیده ای روامند و پرکاربرد بود که نمونه هایی از آن در زیر می آید:
[ویزاردن به گزاردن]، [ویداختن به گداختن]، [ویریختن به گریختن]، [ویزیدن به گُزیدن]، [ویستردن به گُستردن]، [ورکه به گرگ]، [ورسگ به گرسگ و گرسنه]، وشه ( خوانساری ) و وشنا ( مازنی ) به گشنه و. . .
...
[مشاهده متن کامل]

بر پایه همین فرایند، دگرش ول به گل نیز انجام پذیر و گواهمند است.
گذشته از این، هردو واژه های ول و گل در بنمایه های نزدیک به دو هزار ساله پهلوی دیده می شود که آریایی بودن این واژه را به خوبی استوار می سازد و چون زبان پهلوی، زبان پیشین و روامند در آذربایگان بوده، بودن چنین واژگان ایرانی در زبان مردم این دیار، چیز شگفت آوری نیست.

نسبت دادن ول ، ورت ، ورد . . . . به گل جز یک استدلال غلط که فقط سعی در ربط دادن شکل گل ( ترکی ) به ورد ، ول و. . . ( یونانی : که آن نیز بیشتر برای سبز و سبزینگی به کار می رود ) به یکدیگر دارد ، چیزی دیگری نیست .
...
[مشاهده متن کامل]

گ یک حرف پشت کامی - زبانی است که با کمک گیری از زبان در بخش عقب کام فوقانی تولید می شود
اما " و" یک حرف لبی - دندانی است که در بخش جلوی دهان تولید می شود
یاحتی " و" به مانند ( w ) یک حرف می باشد که با لب و در جلوی دهان تولید می شود
یعنی این دوحرف از لحاظ محل ساخت آنقدر باهم متفاوت هستند که تبدیل آن ها به هم یک امر نامحتمل یا کم محتمل می باشد .
به عنوان مثال تبدیل حروف ب ، پ، و، ف به یکدیگر امری طبیعی و منطقی است چون از لحاط شکل و محل ساخت به یکدیگر نزدیک هستند ( لبی ، لبی - دندانی، نوک زبانی ) و به همین خاطر هم در زبان های مختلف تبدیل این حروف به یکدیگر را به کرات مشاهده می کنیم .
اما اگر بگوییم که در داخل یک زبان کلمه ای وجود داشته که دارای حرف مثلا " ز" ( نوک زبانی ) بوده و این حرف مثلا به حرف
" ق" ( پشت کامی ، پس کامی ) تبدیل شده و از یک طرف هم این تبدیل با خود ایجاد سختی در تلفظ را به همراه آورده این استدلال از دیدگاه آواشناختی متناقض بوده و با روند طبیعی زبان که همواره به سمت ساده شدن و راحت تر شدن می رود مغایرت دارد.
اما وقتی گفته می شود که " آک" و " آچ" و " آی" اشکال متفاوتی از یک ریشه می باشند این امر کاملا از لحاظ آواشناختی قابل درک است چون حروف ک، ق، گ، غ و ی دارای محل ساخت نزدیک به هم بوده و شیوه ساخت آن ها مشابه به یکدیگر است به همین خاطر تبدیل این حروف به یکدیگر امری طبیعی و محتمل است
همچنین حرف ک ( نوک زبانی ) و چ نیز دارای محل ساخت و شیوه ساخت نزدیک به هم بوده و می توانند بر حسب جایگاهشان در چیدمان حروفی یک واژه در راستای ساده شوی و سهولت بیان و تلفظ و یا علل دیگر به یکدیگر تبدیل شوند ( مانند کردن و چرتن و. . . . )

ریشه باستانی واژه گُل ، وُل و پیش از آن وَرد بوده است. هر چند هر سه شکل آن در منابع فارسی میانه آمده اند. ( وَرد به زبان عربی نیز راه پیدا کرده است )
دگرگونی وُل به گُل از جنس دگرگونی ورگ به گرگ و نیز وشنه به گشنه است. ( هنوز در زبان های کردی و مازندرانی به گرگ، ورگ گفته می شود. در زبان مازندرانی و لکی به گشنه، وشنا و ویسنه گفته می شود. )
...
[مشاهده متن کامل]

همچنین در سروده هُمام تبریزی به زبان آذریِ پهلوی، از واژه وُل استفاده شده است.
دگرگونی وَرد به وُل نیز از جنس دگرگونی، پَرد به پُل و آمَرد به آمُل است. ( هنوز در لکی و کردی به پُل، پرد گفته می شود. )

هم واژه ( گُل ) و هم واژه ( ورد ) از واژگان ایرانی هستند؛ چنانکه در رویه یِ 38 از نبیگِ ( فرهنگنامه کوچکِ پهلوی ) نوشته یِ ( دیوید مک کنزی ) آمده است: ( زبان پهلوی )
گل
گل به هیچ عنوان ترکی نیست
در فارسی باستان ورد بوده که واکه های �ر� و �د� به ل تبدیل شده و در پارسی میانه ول بوده و همچنین در پارسی نوین واکه �و� به گ تبدیل شده مانند واژه گراز و . . .
در ترکی واژه های بیگانه را ترکیزه میکننند مثلا تراکتور را تیراختور میخوانند همچنین ضمه را در واژه های بیگانه به او تبدیل میکنند مانند
...
[مشاهده متن کامل]

گل به گول
دکتر به دوکتور
لطفا به لوطفا

در فارسی و به خصوص در شیراز به قسمت اصلی یا بهترین هر چیزی گل گفته میشه
گل زمینو= بهترین قسمت یک قطعه زمین
گل کار= بهترین قسمت یا قسمت اصلی یک کار
گل گفتی= بهترین حرف رو زدی
گل کاشتی= کاری رو به بهترین نحو انجام دادن
سرگل= بهترین قسمت هر چیزی
پارسی باستان= �ورد�
در پارسی میانه معمولا حروف �رد� هرجا پشت سرهم بودند به �ل� تبدیل شدند
بخاطر همین در پارسی میانه �ول�گفته میشده
که در پارسی نوین به �گل� تبدیل شده
گل در پارسی میانه ول بوده
شما برو ببین مغول به گل چی میگه بعد بیا اینجا بنویس گل از ریشه. . .
آخه تو چمیدونی ریشه چیه
گل از ریشه ak که امروزه به ach ( آچ ) و ay ( آی ) تغییر کرده و امروزه به معنی جدا شدن ( شکل امروزی aymak : جدا شدن و ayırmak : جدا کردن ) و بازکردن و شکفتن ( achmak ) از هم تفکیک شده است .
از شکل قدیمی ak با معنی باز شدن ، شکفتن و. . . مشتق akul با حذف a ، به شکل kul به دست آمده که در شکل نرم آن به شکل kul با " او نرم" به معنی شکفتگی ، باز شدگی می باشد و به طور خاص به " بخش گل گیاه " گفته می شود .
...
[مشاهده متن کامل]

شکل قدیمی kul ( با تلفظ نرم ) به شکل gul ( با تلفظ نرم ) به کار می رود که به شکل " گُل" از دوره پهلوی وارد فارسی شده است و قبل از دوره پهلوی چنین کلمه ای در فارسی وجود نداشته ولی آن را به ریشه لاتین " ورت" ( vert ) نسبت می دهند.
همچنین واژه گل با واژه چیچک ( گل ) از یک ریشه می باشد و چیچک از شکل ach و از فعل achmak به معنی شکفتن مشتق شده است.
از این فعل مشتق " آچئچاک" به معنی شکفتگی کوچک به دست می آید که با حذف " آ " و در شکل نرم کلمه به شکل چیچَک تلفظ می شود و آن نیز به طور خاص به معنی گل به کار می رود.
یعنی نحوه شکل گیری گل و چیچک در زبان ترکی به این شکل می باشد

گل ( gol ) :در زبان مغولی به معنی رودخانه است
گل یک واژه ی فارسی است.
و در فارسی اوستایی و پهلوی هم آمده است.
واقعا مضحک و خنده دار است که این واژه را به زبان ترکی میزنند.
ترکی گل ( گول ) میشود=چیچک
ترکی گولمک ( خندیدن ) میشود=قیرجانماخ یا هیریلداماخ.
...
[مشاهده متن کامل]

همچنین واژه ی گل در فارسی و زبان های آریای ( کوردی، لری و بلوچی و مازنی ) استفاده ی زیادی داردمانند=گل و گیاه - خوشگل ( خوشگُل ) بوده - گلرو ( زیبا ) و. .
همانطور که میبینید گل ، گشاد و باز است پس👇
گل با فتحه گ به معنای گردن می آید و و به معنای گشاد. چنانچه گل و گوش یا گل و گردن گفته میشود و گل و گشاد هم استفاده میشود.
در فارسی بیشتر چیز هایی که با طبیعت در ارتباط هستند از یک ریشه هستند=گل، گیاه، برگ وگلشن و. . . . . .
اگر با زبان ترکی آشنایی داشته باشید، می فهمید که هرچه گفتن و دارن میگن چرت و پرت است، وبه جایی بند نیست ، وبیشترش را از خودشان در آوردن ( جناب ع ) .
این واژه به هیچ وجه ترکی نیست.

گل یک واژه ی فارسی است. و در فارسی اوستایی و پهلوی هم آمده است.
واقعا مضحک و خنده دار است که این واژه را به زبان ترکی میزنند.
ترکی گل ( گول ) میشود=چیچک
ترکی گولمک ( خندیدن ) میشود=قیرجانماخ یا هیریلداماخ.
...
[مشاهده متن کامل]

همچنین واژه ی گل در فارسی هم استفاده ی زیادی دارد. مانند=گل وگیاه - خوشگل ( خوشگُل ) بوده - گلرو ( زیبا ) و. .
گل با فتحه گ به معنای گردن می آید و و به معنای گشاد. چنانچه گل و گوش یا گل و گردن گفته میشود و گل و گشاد هم استفاده میشود.
خود واژه ی گل هم از گیاه می آید.
این واژه به هیچ وجه ترکی نیست

گُل:
دکتر کزازی در مورد واژه ی "گل " می نویسد : ( ( گل با همین ریخت در پهلوی به کار می رفته است. ریختی کهن تر از آن ورته warta می بایست می بوده است که از آن، وَرْد به یادگار مانده است که در زبان تازی نیز کاربرد یافته است: در زبان های ایرانی، و به گ / ر به ل / ت به د
...
[مشاهده متن کامل]

دیگر می شود:همخوان های پایانی نیز مانند "د " در دیگر گونی واژه و رسیدن آن به ریخت فرجامین، سترده می آیند. می انگارم که گل در سرنوشت و سرگذشت زبانشناختی خویش با دل یکسان است. ) )
( ( گل بهره ی من به جز خار نیست
بدین، با جهاندار پیکار نیست ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص۳۹۸ . )

گُل در پهلوی ساسانی با دو ریخت vart و gul بکار میرفته.
گِل در پهلوی ساسانی با ریخت gil بکار میرفته.
پیرس: فرهنگ واژگان فارسی به پهلوی دکتر بهرام فره وشی ص ۴۳۳ و ۴۳۴
�i�ek یعنی گل . غنچه زیبا از بوته گیاهان
زده می شود و در فصل بهار هم درختان برای میوه کردن گل می دهند
اما بعضی وقت ها کلمهg�lهم به گوش می خرد که این هم به معنای گل هست یا در بعضی جاها به معنای گل سرخ آمده است🌺🌻🌼🌷🌹🌸
انگلیسی" flower"
فرانسوی"fleur"
لغت نامه دهخدا
گل. [ گ ُ ] ( اِ ) در اوراق مانوی ( به پارتی ) ور ( گل سرخ ) ، اوستا وردا ، ارمنی ورد ، پهلوی گول ، ورتا ، ورد
در اوستا " وردا" در پهلوی "ورتا" چگونه یکهو در پهلوی گول شده اگر این واژه vol بوده و بعدا گل شده چرا در پهلوی gool بوده!
...
[مشاهده متن کامل]

حالا اصلا اینها به کنار جالب اینجاست در لغتنامه ها هم نوشته به معنی گل سرخ، اگر این واژه از " وردا" تبدیل شده پس - - >"وردا" یعنی گل سرخ!
خب به بقیه ی گل ها در فارسی چه میگفتند؟
از هر زاویه ای تضاد میبارد.
گول با تلفظ [گ] در ترکی به معنی خنده است از مصدر گولمک یعنی خندیدن، این اسم را به گل سرخ داده اند چون چهره اش همانند لب خندان است. و به بقیه گل ها در ترکی "چیچک" گفته میشود.

۱ - کاسه از مجموع برگ های سبز برگ به نام کاسبرگ تشکیل یافته و در قسمت خارجی گل دیده میشود و
غنچه را می پوشاند

گل با فتحه گ به معنای گردن می آید و و به معنای گشاد. چنانچه گل و گوش یا گل و گردن گفته میشود و گل و گشاد هم استفاده میشود. در زبان ترکی گل به عنوان فعل امر آمدن استفاده میشود. یعنی "بیا".
سرگذشت واژه ی گل
گل در مرز و بوم ایران سابقه ای بس دراز دارد و اگر می بینیم که در شعر و ادب پارسی بیش تر از دیگر سرزمین ها سخن از گل می رود، برای آن است که مردم این سرزمین از دوران های کهن به گل عشق می ورزیده اند و ایران زمین مهد پرورش گل بوده است.
...
[مشاهده متن کامل]

اگر نگاهی به کتاب "تاریخ طبیعی" اثر پلین Pline بیاندازیم، می بینیم که این کتاب چقدر بوی گل و گیاه سرزمین گل خیز ایران را می دهد. میراثی که مغرب زمین از گل و گیاه گوناگون ایران برده است، خود شایان گفتاری دیگر است.
در میان گل ها، گل سرخ ( گل سوری ) بیش تر مورد توجه ایرانیان بوده و هنوز بوته های وحشی این گل در گوشه و کنار روستاهای ایران به فراوانی دیده می شود و گلاب از زمان های بسیار قدیم شناخته شده بوده و در مراسم مذهبی و نیز در پزشکی به کار می رفته است و هنوز هم به کار می رود و در جشن ها، عروسی ها و میهمانی ها هنوز گلاب می گردانند.
واژه ی مرکب گلاب خود می رساند که مراد از گل، همان گل سرخ است و در ادبیات فارسی نیز گل بیش تر به گل سرخ گفته می شود و شکل های گوناگون این واژه در دوران های پیش از اسلام نیز به معنی گل سرخ است.
بررسی های ریشه شناختی نشان می دهد که واژه ی گل خود شکل تغییر یافته ی واژه ی دیگری است که در زبان فارسی برای این گیاه وجود داشته است و ما رد آن را خواهیم گرفت.
به ریشه ی واژه ی گل نخست در اوستا برمی خوریم. این ریشه به صورت وَرذ vardda چندین بار در اوستا آمده است که در فارسی باستان به شکل وَرد varda و در دوره ی فارسی میانه در پهلوی ساسانی به صورت وَرت vart و� وَرد vard در آمده و در فرهنگ های فارسی به همین صورت " وَرد " باقی مانده است.
واژه ی� " وَرد " ( به معنای امروزی گل ) در نام بسیاری از آبادی های ایران باقی مانده است که از آن جمله می توان از " ورد آورد " نام برد که روستایی در نزدیکی تهران است به معنی گل آورد و همچنین در نام روستای " سُهروَرد " در نزدیکی زنجان که زادگاه شیخ اشراق شهاب الدین سهروردی است. بخش نخست این کلمه یعنی سُهر suhr ( یا سُخر suxr ) صورت قلب شده ی واژه ی سرخ surx است و کلمه ی سُهروَرد بر روی هم به معنی سرخ گل یا گل سرخ است.
واژه ی پهلوی وَرت vart در دوره ی اشکانیان به ارمنستان راه می یابد و در آن جا به معنی گل سرخ به کار می رود. از مشتقات این واژه می توان نام خاص نو اَرت Nevart را نام برد که از دو وازه ی ایرانی nev به معنی نو و� vartبه معنی گل سرخ ساخته شده است و معنی آن بر روی هم یعنی "نو گل" یا "غنچه گل" است که امروز هم نام زنان ارمنی است.
واژه ی پهلوی وَرد vard از سوی دیگر به زبان آرامی راه یافته و از آن جا به زبان های دیگر سامی از جمله به زبان عربی رفته است و در این زبان به معنی گل سرخ و رنگ سرخ به کار رفته است و امروز نیز به کار می رود.
واژه ی باستانی وَرد varda در اوایل دوره ی اشکانی بنا بر قاعده ی زبان شناسی تطبیقی ایرانی، یعنی تحول rd به l به صورت وال vala تحول یافته است که بعدها با افتادن وایل a به صورتval� و سپس vol و vel درآمده است.
در برهان قاطع وَل val به معنی شکوفه، به ویژه شکوفه ی انگور، آمده است.
بابا طاهر� این واژه را به معنی گل به کار برده است:
مساسل زلف بر رو ریته داری / ول و سنبل بهم آمیته داری
پریشان چون کنی آن تار زلفان / به هر تاری دلی آویته داری
یعنی:
مسلسل زلف بر رو ریخته داری / گل و سنبل بهم آمیخته داری
پریشان چون کنی آن تار زلفان / به هر تاری دلی آویخته داری
در ترانه های روستایی نیز این واژه به معنی گل و نیز گلی که بدان عشق می ورزند ( یعنی یار و معشوق ) آمده است:
شب تاریک و ره باریک و ول مست / کمون از دست من افتاد و بشکست
کمون دارون کمون از نو بسازید / ولم یاغی شده مشکل دهد دست
در برخی فرهنگ ها نیز از ترکیب وال val با واژه ی دیگر فارسی یعنی گونه gona واژه ی " والغونه " به معنی سرخاب� آمده است
در زبان شناسی تطبیقی ایرانی همواره یک v قدیمی با ترکیب با وایل بعدی خود به صورتgu در می آید، مانند vištāsp که guštāsp ( گشتاسپ ) یا vehrk که gurg ( گرگ ) شده است.
بدین ترتیب واژه ی کهن اوستایی vardda که بعدها همان گونه که گفتیم به صورت های varda ، vard، val و سراتجام vel و vol در آمده بود، بنا بر قاعده ی بالا به صورت gul ( گل ) در آمد.
صورت اوستایی vardda� از سوی دیگر از شرق به غرب رفته و در اطراف دریای سیاه و مدیترانه به همین صورت رایج شده است و یونانیان آن را به صورت wrodon و بعد ها با حذف w به صورت rodon پذیرفته اند. به گفته ی " میه " Meilet زبان شناس فرانسوی، زبان لاتینی نیز این واژه را از تمدن مدیترانه ای گرفته است.
و این همان واژه ای است که نه در یونانی و نه در لاتینی جزو لغات مشترک هند و اروپایی نیست و از لهجه های شرقی ایران یعنی از پارت ها وام گرفته شده است.
سرانجام واژه ی rodon یونانی نیز با افتادن n که فقط یک جزء صرفی است به صورت rodo و سپس rod تحول یافت و سپس در همه ی کشورها ی اروپایی به صورت Rosa و Rose ( به معنی گل سرخ ) در آمد.
" کورنی " شاعر بزرگ دوره ی کلاسیک فرانسه نمایش نامه ی معروفی دارد با نام " رودوگون " Rodogune که شرح حال شاهزاده خانمی ایرانی با این نام از عهد اشکانی است. نام "رودو گون" مرکب است از واژه ی " رودو " rodo به معنی گل سرخ ( که تحول آن در بالا نشان داده شد ) و گون gune که همان گونه است و نام این شاهزاده خانم بر روی هم به معنی گل گونه یا کسی است که گونه اش به رنگ گل سرخ است و نامش با این نمایشنامه در ادبیات فرانسه شهرت یافته است.
بدین ترتیب� واژه ی اوستایی vardda به معنی گل سرخ، با تحول خود و به طریقی که گفته شد به سراسر جهان و همه ی زبان های دنیای متمدن راه یافت و این نمونه ای از یک برگ زرین از تمدن باستانی ما است.

به معنای آبی است که با خاک مخلوط شده.
و اگر 《 ِ 》نداشت به معنای گیاهی زیباست.
گِل: در پهلوی با همین ریخت کاربرد داشته است . و هزوارش آن TYNA بوده است .
( ( هرانچ از گل آمد چو بشناختند
سبک ، خشت را ، کالبد ساختند ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 267. )

از ریشه گولمک در ترکی گرفته شده یعنی خندیدن، در ترکی به گل سرخ گولg�l گفته میشه چون شبیه لب و خندیدن هست به بقیه گلها چیچک میگن
گل gal: [اصطلاح صنایع دستی]ساق جوراب
گل به گوهر خریدن: کنایه از معامله ی سفیهانه، مبادله ی چیز گرانقیمت با کالای بی ارج
( ( مال دادی به باد چون تو همی
گل به گوهر خری و خر به خیار ) )
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص۳۷۵. )
( اِ ) خاک مخلوط شده با آب که در بنایی کاربرد دارد. این کلمه بیشتر با شُل آمده و بصورت اسم مرکب گل و شُل کاربرد پیدا می کند.
گل :با فتحه [گ] و کسر [ل] در زبان بهابادی وقتی در حالت مضاعف قرار گیرد و ۱ - مضاعف الیه اسم باشد به اطراف و دور چیزی گفته می شود مانند گل دست ( gale dast ) ، گل پا ، گل گردن ( حلقه ی گل را انداخت گل گردنش
...
[مشاهده متن کامل]
) و گل شاخه ی درخت ، در اصل از مصدر گلیدن۲_ مضاعف الیه ضمیر شخصی پیوسته باشد همراه با افعال ۱ - خوردن و زدن معنی [به] می دهد مانند تیر خوردگلش ( به او ، بهش ) ٢ - شدن و بودن معنی [داخل] می دهد مانند توی آجیل فندق هم گلش بود.

میشه FIOWER این برای گل است
یا
میشهBIOOSAM این برای شکوفه است
لطفا لایک کنید ممنون میشم با تشکر لایک یادتون نره دوست عزیز😇
در گویش بختیاری یکی دیگر از معانی گل، بهترین نیز میباشد، مانند، کنایه از گل غذا راخوردن، گل چای را خوردن، یعنی هم بهترین غذا را خوردن وهم اول دم شده چای راخوردن
گل هیرو::گل خورشید در مناطق سکونت ایل لر بختیاری

در زبان لری بختیاری به معنی
بالا. شاخه
gal
بنس گل دار::آویزان کن به شاخه درخت

در زبان لری بختیاری به معنی
آویزان. همراه
شولادر گل مه::شلوار به میخ آویزان است
گل گرهد با همو کر لیشه::
با همان پسر بده همراه شد
gal
flower
در زبان لری بختیاری به معنی
خاک. زمین.
تونه گلمالی کرد::خانه را با گل
تعمیر کرد
Gel. gelmali
گَل با فتحه «گ» در زبان مازنی به موش گفته می شود.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٥٥)

بپرس