گشتن


    explore
    peregrinate
    travel
    comb
    range
    revolve
    rotate
    sweep
    turn
    to kill
    to turn
    to turn round
    to circulate
    to walk or ramble
    tosearch
    to become

فارسی به انگلیسی

گشتن به دور محور
slue

گشتن به سرعت
spin

گشتن به طور گرداب وار
swirl

گشتن به طورازادانه
run

گشتن بی هدف
mill, rove

گشتن در مسیر مدور
round

گشتن دور چیزی
circle

گشتن دور چیزی با هواپیما
circumnavigate

گشتن دور چیزی با کشتی
circumnavigate

گشتن سریع به دور محور
twirl

مترادف ها

go (فعل)
کار کردن، راه رفتن، شدن، روی دادن، رفتن، گذشتن، سیر کردن، پا زدن، راهی شدن، تمام شدن، در صدد بودن، روانه ساختن، گشتن، رهسپار شدن، رواج داشتن، بران بودن

turn (فعل)
عطف کردن، تغییر دادن، بر گرداندن، پیچاندن، وارونه کردن، تبدیل کردن، خیش زدن، خیش کشیدن، منحرف شدن، معطوف داشتن، چرخ زدن، پشت و رو کردن، تاه زدن، گشتن، گرداندن، معکوس کردن، پیچ خوردن، چرخیدن، تغییر جهت دادن، چرخ خوردن، دگرگون ساختن

grow (فعل)
بزرگ شدن، زیاد شدن، شدن، عمل امدن، بالیدن، ترقی کردن، کاشتن، رستن، رشد کردن، سبز شدن، سبز کردن، گشتن، روییدن، رویانیدن، برزگ شدن

search (فعل)
طلب کردن، طلبیدن، جستجو کردن، بازرسی کردن، گشتن، پژوهیدن، پوییدن، با دقت جستجو کردن

roll (فعل)
گرد کردن، پیچیدن، گشتن، غلتیدن، غلت خوردن، غلتاندن، غلت دادن، غل دادن، غلتک زدن، بدوران انداختن، تراندن، تر دادن، تلاطم داشتن

trundle (فعل)
گشتن، سنگین حرکت کردن، چرخیدن، غلتاندن، تراندن، غل خوردن

roam (فعل)
سیر کردن، گشتن، پرسه زدن، گردیدن

swirl (فعل)
گشتن، گردیدن، باعث چرخش شدن

goggle (فعل)
گشتن، چپ نگاه کردن، چشم گرداندن

troll (فعل)
گشتن، سراییدن، دایره وار حرکت کردن، چرخیدن، چرخاندن

پیشنهاد کاربران

از گچمک ترکی به معنای رد شدن و گذر کردن گرفته شده است. کلمه کاملا ترکی هست. در تلفط عامیانه گش هم گفته می شود. بوردان گشتی ( گچتی ) یعنی از اینجا عبور کرد.
همانطور که در بَختیاریکا امده گشتن یعنی نیش زدن. نمونه گُنج ( زَنبور ) گَشتَش. یعنی زنبور گَزیدَتش.
شدن
به هم گشتن در گویش مشهدی به معنای شتاب کردن است
به هم بگَرد دیر شد
به هم گرد ندارم یعنی نای و توان شتاب کردن را ندارم که معمولا پیر ها یا مریض ها می گویند
افتادن=
شدن چنانکه گویند چه افتاده یا چنین افتاد یعنی چه شد و چنین شد. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ) . آمدن. گردیدن. گشتن. ( از یادداشتهای مؤلف ) :
سر نیزه و گرز خم داده بود
همه دشت پر کشته افتاده بود.
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی.
و برده خزری که سلیمانی افتد بیشتر از اینجا [ از ناحیت بجناک ] خزر باشد. ( حدود العالم ) . تا روز یکشنبه برابر افتادند هر دو سپاه. ( تاریخ سیستان ) . سپاه امیر طاهر و امیر خلف بلب هیرمند هر دو برابر افتادند. ( تاریخ سیستان ) .
و دیگر چو بیمار افتد کسی
در آن دردمندی بماندبسی.
( گرشاسبنامه ) .
زمین تا بجائی نیفتدمغاک
دگر جای بالا نگیرد ز خاک.
( گرشاسبنامه ) .
که گر بینمش چهره و افتد خوشم
کمان را به انگشت کوچک کشم.
( گرشاسبنامه ) .
نام آن بود که تو بهنر بر خویشتن نهی ، تا از نام زید و جعفرعم و خال به استاد فاضل و فقیه و حکیم افتی. ( منتخب قابوسنامه ص 28 ) . شکل و ارکان پارس و شکل ولایت پارس چنان افتاده ست کی قسمت حدود شرقی و غربی و شمالی و جنوبی بر چهار رکن می افتد. . . و در شکل پارس کی برزده شده است ، تأمل افتد تحقیق این معنی معلوم گردد. ( فارسنامه ابن البلخی صص 120 - 121 ) . قرار بدان افتاد کی تاج میان دو شیر بنهند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 77 ) . و این سوار را شهرک مرزبان برابر افتاد و نیزه ای بر سینه او زد و بکشت. ( فارسنامه ابن البلخی ص 114 ) . تا آنگاه کی صافی شد و خرابی و خلل کی راه یافته بود، بروزگار تلافی افتاد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 170 ) . و تا از کار دین فارغ نیفتد بهیچ کار دیگر التفات نتوان کردن. ( فارسنامه ابن البلخی ص 89 ) . و ثفلی همچون دردی روغن زیت به اسهال دفع افتد. ( ذخیره خوارزمشاهی ) . مردم را گمان افتاد که وی بهتر گشت از دیوانگی. ( نوروزنامه ) . تا بر آخر اسیر افتاد و پیش ضحاک آوردند. ( مجمل التواریخ ) . و سرخاب اسیر افتاد بقلعه تکریت بازداشتند. ( مجمل التواریخ ) . خدای تعالی رابدان نام بخوانیم و ما را اجابت افتد. ( مجمل التواریخ ) . و هر مرد از بزرگان عرب با او حرب کردند و اسیرافتادند. ( مجمل التواریخ ) . و هرگاه که در آن اشتباهی افتاد ادراک معانی ممکن نگردد. ( کلیله و دمنه ) .
هیچ افتدت آخر که ببیچارگی من
رحم آری و بر کاهش جانم نفزائی.
خاقانی ( از آنندراج ) .
این مقدمات از بهر آن تقریر افتاد تا پادشاه تعجیل را. . . بسیرت مرضیه و عادت حمیده خود راه ندهد. ( سندبادنامه ص 154 ) . ناگاه خبر وفات او از اندرون بیرون آمد و حقیقت حال او معلوم نشد که چگونه افتاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 404 ) .
کار من اگر چنین بد افتاد
این کار مرا نه از خود افتاد.
نظامی.
بعذری کان قبول افتاد در راه
برون آمد ز خلوتخانه شاه.
نظامی.
پیر بدو گفت چه افتاد رای
کان همه رفتند و تو ماندی بجای.
نظامی.
دعا کردم که یارب العزه مرا فریاد رس اگر محبت او مرا از محبت تو مشغول خواهد کرد یا جان او برداریا جان من ، در حق او اجابت افتاد. ( تذکرةالاولیاء عطار ) .
گوش آن کس نوشد اسرار جلال
کو چو سوسن ده زبان افتاد و لال.
مولوی.
نیفتاده در دست دشمن اسیر.
سعدی.
سیه گوش را گفتند ترا ملازمت صحبت شیربچه به چه وجه اختیار افتاد. ( گلستان ) . زاهد را این سخن قبول نیفتاد. ( گلستان ) .
صالح و طالح متاع خویش نمودند
تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
حافظ.
صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی
زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد.
حافظ.

به عمل آمدن
در زبان لری بختیاری به معنی
گزیدن. نیش زدن
gash ten

بپرس