درود بر دوستِ گرامی " مجتبی عیوض صحرا" :
این از بزرگواریِ شما است. من از شما و دوستانِ دیگر در این تارنما بسیار آموخته ام.
من گزاره ای از پیامِ پیشینم را در پیوند با " پَرگست" پاک کردم تا بیشتر درباره این واژه که" به چمِ " مبادا، امید به رُخ ندادن" است، کاوش کنم؛ چرا که پی بردم در زبانِ پارسیِ میانه کارواژه یِ " گَستَن" دیگری نیز وجود دارد که گویا پیوندی با " گستَ، گست، گند، گندگ" در پیامِ پیشین ندارد. به هر روی چنانچه از آن آگاهی یافتم، دریغ نمی کنم. درباره یِ پیشوندِ " پَر" و چگونگیِ کاربستِ آن در زبانِ پارسیِ کُنونی، در زیرواژه " پَر" پیامم را خواهم گذاشت. این پیشوند بسیار از دیدِ ما دور مانده بود و در آینده نقش بسزایی را در زبانِ پارسی بازی خواهد کرد. به گمانم این پیشوند را نباید با پیشوندِ اوستاییِ " پَئیری" به چمِ " پیرا، پیرامون" که آنهم به ریختِ " پَر" در زبانهایِ میانه آمده است، یکی انگاشت.
... [مشاهده متن کامل]
درباره یِ واژه یِ " گُجَستَه، گُجستَک":
چنانکه می دانید، "وی" پیشوندِ " 1 - دوری2 - جدایی " است و از برایِ همین چمِ " دوری" است که این پیشوند در برخی واژگان نقشِ " پادگرانه =تضادگونه" نیز پیدا کرده است. این پیشوند به ریختِ " گُ" درآمده است.
اکنون پرسش اینجاست که آیا " گُ. جسته" با واژه یِ " خو. جَسته یا خُجسته" پیوند دارد یا نَه؟
1 - اگر دارد که آنگاه " گُجسته" از ریشه یِ " گَد" اوستایی خواهد بود. چراکه کریستین بارتولومه به روشنی واژه یِ " خُجسته" را از ریشه یِ " گد" اوستایی آورده است که هم از نگرِ دستورزبانی و هم از نگرِ معنایی درست است. ( آن را شاید در آینده در زیرواژه " گَد" در همین تارنما بیاورم. )
2 - اگر هم دو واژه یِ " خُجسته" و " گُجسته" با یکدیگر پیوند نداشته باشند، آنگاه باید ریشه هایِ آنها را جداگانه بررسی کرد.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
نوشته های شما از " مینوی خرد" و " اندرز آذرباد مهراَسپندان" بسیار گیرا ، آگاهی بخش و آموزنده برای من بود. امیدوارم پیامهایِ این چنینی در این تارنما افزایش یابد که مایه یِ بسی خرسندی خواهد بود.
به امیدِ پیامهایِ بیشتر از شما
باسپاس
این از بزرگواریِ شما است. من از شما و دوستانِ دیگر در این تارنما بسیار آموخته ام.
من گزاره ای از پیامِ پیشینم را در پیوند با " پَرگست" پاک کردم تا بیشتر درباره این واژه که" به چمِ " مبادا، امید به رُخ ندادن" است، کاوش کنم؛ چرا که پی بردم در زبانِ پارسیِ میانه کارواژه یِ " گَستَن" دیگری نیز وجود دارد که گویا پیوندی با " گستَ، گست، گند، گندگ" در پیامِ پیشین ندارد. به هر روی چنانچه از آن آگاهی یافتم، دریغ نمی کنم. درباره یِ پیشوندِ " پَر" و چگونگیِ کاربستِ آن در زبانِ پارسیِ کُنونی، در زیرواژه " پَر" پیامم را خواهم گذاشت. این پیشوند بسیار از دیدِ ما دور مانده بود و در آینده نقش بسزایی را در زبانِ پارسی بازی خواهد کرد. به گمانم این پیشوند را نباید با پیشوندِ اوستاییِ " پَئیری" به چمِ " پیرا، پیرامون" که آنهم به ریختِ " پَر" در زبانهایِ میانه آمده است، یکی انگاشت.
... [مشاهده متن کامل]
درباره یِ واژه یِ " گُجَستَه، گُجستَک":
چنانکه می دانید، "وی" پیشوندِ " 1 - دوری2 - جدایی " است و از برایِ همین چمِ " دوری" است که این پیشوند در برخی واژگان نقشِ " پادگرانه =تضادگونه" نیز پیدا کرده است. این پیشوند به ریختِ " گُ" درآمده است.
اکنون پرسش اینجاست که آیا " گُ. جسته" با واژه یِ " خو. جَسته یا خُجسته" پیوند دارد یا نَه؟
1 - اگر دارد که آنگاه " گُجسته" از ریشه یِ " گَد" اوستایی خواهد بود. چراکه کریستین بارتولومه به روشنی واژه یِ " خُجسته" را از ریشه یِ " گد" اوستایی آورده است که هم از نگرِ دستورزبانی و هم از نگرِ معنایی درست است. ( آن را شاید در آینده در زیرواژه " گَد" در همین تارنما بیاورم. )
2 - اگر هم دو واژه یِ " خُجسته" و " گُجسته" با یکدیگر پیوند نداشته باشند، آنگاه باید ریشه هایِ آنها را جداگانه بررسی کرد.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
نوشته های شما از " مینوی خرد" و " اندرز آذرباد مهراَسپندان" بسیار گیرا ، آگاهی بخش و آموزنده برای من بود. امیدوارم پیامهایِ این چنینی در این تارنما افزایش یابد که مایه یِ بسی خرسندی خواهد بود.
به امیدِ پیامهایِ بیشتر از شما
باسپاس
درود فرتاش جان همیشه از نوشته هایت بهره بردم و یادگرفتم دوست گرامی و دوست داشتنی من!
بسیار سپاسگزارم که بی هیچ چشمداشتی برای آگاهی مردم تلاش می کنی:
هاتا ( حتی ) نامت را نمی دانم و تنها یک فرنام ( لقب ) داری، دست خوش داری!
... [مشاهده متن کامل]
درباره واژه گُجَستَک ( گیزیستَگ ) و گُستاخ ( ویستاخ ) :
گُجَسته: واژه پارسی میانه ( پارسیک، پارسیگ )
به کسی که بدکار هست این فرنام ( لقب ) را می دهند!
مانند: اهریمن، اسکندر مقدونی، گُجَستَک اَبالیش!
.
گُ: از ریشه گُس یا گَست!
گَست، گُست ( gasta، gōst ) : گَند، بد، زشت، نِکوهیده، نازیبا -
گُستاخی، دُرشتی، پرخاش، خشن، وحشی، نَخراشیده! -
ترسناکی، وحشتناک، هولناک، موحش، ناخوشایند، ناگوار
.
خودت در ریشه خیز به خوبی نمونه آوردی!
جَست: اوستایی: وی ( ویهیستن ) ، هیز ( ویهیز )
نمو، رشد کردن، روییدن، حرکت کردن، رواندن، بالِش ( بالندگی ) ، پیشرفت
.
گاهی "ج" به "ز" می گردد:
پهلوی: گیزیستَگ ( gizistag )
هوجَستان >>> خوزِستان: حاصلخیز، پُربار
.
معنی: رشد بد و پلید داشتن، پَسرفت، لجن زار، مُرداب، باتلاق -
پَتیاره، ریمَن، پلید، ملعون، پلشت، بدکار، بدکردار، بدجنس، شرور، تبهکار، قالتاق، شارلاتان، کلاش، لانتور!
( ( نمونه دیگر آن:
هوجَسته >>> خُجَسته: فرخنده، خُنشان!
هوجَستان >>> خوزِستان: حاصلخیز، پُربار
سگستان ( سکاستان ) >>> سَجَستان >>> سیستان: پرورش سگ ) )
.
مینوی خرد، فرگرد ( فصل ) 56، بند26:
zarduxšt purr - xradīh rāy xēm ud warišn ī frārōn ( rāy ) nē niyōxšīd ud nē wiyābīhist pad ān wiyābānīh ī�"gizistag"�gannāg - [mēnōg] ī druwand frēftag ud wiyābān nē būd
معنی: زردشت به فَرنود ( سبب ) پُرخردی ( هوشیاری ) و خیم ( سرشت ) و رفتار نیکو [به آن سخن] گوش فرا نداد و فریبِ آن گَنّاگ مینویِ ( اهریمن ) "پلید ( ملعون ) " را نخورد و گمراه نشد
.
.
گُستاخ: واژه پارسی میانه ( پارسیک، پارسیگ )
پهلوی: ویستاخ ( wistāx )
وی: ویهیستن -
نمو، رشد کردن، روییدن، حرکت کردن، رواندن، بالِش ( بالندگی ) ، پیشرفت
.
آخ: اَه، آوَخ! - لفظ کودکانه ( اَیی )
آسیب، صدمه، گزند، زخم، خسارت، زیان، انگره! -
ناخوشایندی، کراهت، بیماری، زننده، نفرت اگیز، درد و رنج، آزار و اذیت، سختی و گرفتاری
.
معنی: رشد ناخوشایند، حرکت زننده، رفتار بیمارگونه -
پر رو، بی ادب، بی آزرم و حیا، بی شرم و آبرو، بی چشم و رو، نمک نشناش، دریده!
.
اندرز آذرباد مِهراَسپَندان، بند4:
pad xwadāy ud sālār mard wastār ud�"wistāx"�ma bāš
معنی: در برابر ( نسبت ) به خدای بزرگ[اهورامزدا]، خودسر ( مغرور ) و "گستاخ" مَباش!
.
گاه، از معنای مجازی "پر رو" به معنی:
اعتماد ( اطمینان ) و باور ( آره! ) می شود!
اندرز دانایان به مَزدَِیَسنان، بند14:
pad ǰuwānīh�"wistāx"�ma bawēd ōšōmandān mardōmān, čē was kasān ī pad aburnāyīh az gētīg be widard hēnd wany ud apaydāg būd hēnd, kē tā dagr zamān pattāyist, bē pas - iz frazām widaštan wany ud apaydāg būdan abāyēd
معنی: ای مردمان فانی ( اَستومَند، جسمانی ) ،
به جوانی "اعتماد، باور" مَکنید؛ زیرا، بسیار کسان [هستند] که در جوانی از گیتی درگذشتند [و] نابود و ناپیدا شدند، کسی هم که تا دیر زمان ( پیری ) به جا بماند، ولی [او] نیز سرانجام باید درگذرد ( بمیرد ) و نابود و ناپیدا شود
بسیار سپاسگزارم که بی هیچ چشمداشتی برای آگاهی مردم تلاش می کنی:
هاتا ( حتی ) نامت را نمی دانم و تنها یک فرنام ( لقب ) داری، دست خوش داری!
... [مشاهده متن کامل]
درباره واژه گُجَستَک ( گیزیستَگ ) و گُستاخ ( ویستاخ ) :
گُجَسته: واژه پارسی میانه ( پارسیک، پارسیگ )
به کسی که بدکار هست این فرنام ( لقب ) را می دهند!
مانند: اهریمن، اسکندر مقدونی، گُجَستَک اَبالیش!
.
گُ: از ریشه گُس یا گَست!
گَست، گُست ( gasta، gōst ) : گَند، بد، زشت، نِکوهیده، نازیبا -
گُستاخی، دُرشتی، پرخاش، خشن، وحشی، نَخراشیده! -
ترسناکی، وحشتناک، هولناک، موحش، ناخوشایند، ناگوار
.
خودت در ریشه خیز به خوبی نمونه آوردی!
جَست: اوستایی: وی ( ویهیستن ) ، هیز ( ویهیز )
نمو، رشد کردن، روییدن، حرکت کردن، رواندن، بالِش ( بالندگی ) ، پیشرفت
.
گاهی "ج" به "ز" می گردد:
پهلوی: گیزیستَگ ( gizistag )
هوجَستان >>> خوزِستان: حاصلخیز، پُربار
.
معنی: رشد بد و پلید داشتن، پَسرفت، لجن زار، مُرداب، باتلاق -
پَتیاره، ریمَن، پلید، ملعون، پلشت، بدکار، بدکردار، بدجنس، شرور، تبهکار، قالتاق، شارلاتان، کلاش، لانتور!
( ( نمونه دیگر آن:
هوجَسته >>> خُجَسته: فرخنده، خُنشان!
هوجَستان >>> خوزِستان: حاصلخیز، پُربار
سگستان ( سکاستان ) >>> سَجَستان >>> سیستان: پرورش سگ ) )
.
مینوی خرد، فرگرد ( فصل ) 56، بند26:
zarduxšt purr - xradīh rāy xēm ud warišn ī frārōn ( rāy ) nē niyōxšīd ud nē wiyābīhist pad ān wiyābānīh ī�"gizistag"�gannāg - [mēnōg] ī druwand frēftag ud wiyābān nē būd
معنی: زردشت به فَرنود ( سبب ) پُرخردی ( هوشیاری ) و خیم ( سرشت ) و رفتار نیکو [به آن سخن] گوش فرا نداد و فریبِ آن گَنّاگ مینویِ ( اهریمن ) "پلید ( ملعون ) " را نخورد و گمراه نشد
.
.
گُستاخ: واژه پارسی میانه ( پارسیک، پارسیگ )
پهلوی: ویستاخ ( wistāx )
وی: ویهیستن -
نمو، رشد کردن، روییدن، حرکت کردن، رواندن، بالِش ( بالندگی ) ، پیشرفت
.
آخ: اَه، آوَخ! - لفظ کودکانه ( اَیی )
آسیب، صدمه، گزند، زخم، خسارت، زیان، انگره! -
ناخوشایندی، کراهت، بیماری، زننده، نفرت اگیز، درد و رنج، آزار و اذیت، سختی و گرفتاری
.
معنی: رشد ناخوشایند، حرکت زننده، رفتار بیمارگونه -
پر رو، بی ادب، بی آزرم و حیا، بی شرم و آبرو، بی چشم و رو، نمک نشناش، دریده!
.
اندرز آذرباد مِهراَسپَندان، بند4:
pad xwadāy ud sālār mard wastār ud�"wistāx"�ma bāš
معنی: در برابر ( نسبت ) به خدای بزرگ[اهورامزدا]، خودسر ( مغرور ) و "گستاخ" مَباش!
.
گاه، از معنای مجازی "پر رو" به معنی:
اعتماد ( اطمینان ) و باور ( آره! ) می شود!
اندرز دانایان به مَزدَِیَسنان، بند14:
pad ǰuwānīh�"wistāx"�ma bawēd ōšōmandān mardōmān, čē was kasān ī pad aburnāyīh az gētīg be widard hēnd wany ud apaydāg būd hēnd, kē tā dagr zamān pattāyist, bē pas - iz frazām widaštan wany ud apaydāg būdan abāyēd
معنی: ای مردمان فانی ( اَستومَند، جسمانی ) ،
به جوانی "اعتماد، باور" مَکنید؛ زیرا، بسیار کسان [هستند] که در جوانی از گیتی درگذشتند [و] نابود و ناپیدا شدند، کسی هم که تا دیر زمان ( پیری ) به جا بماند، ولی [او] نیز سرانجام باید درگذرد ( بمیرد ) و نابود و ناپیدا شود
درود بر کاربرِ گرامی " مجتبی عیوض صحرا"
پیامِ شما بویژه درباره یِ واژه یِ " پَرگست" روشنگرانه و آموزنده بود.
ولی چند نکته را نیاز هست بازگو کنم:
1 - " پَر" در واژه یِ " پَرگست" پیشوندِ " دوری:weg، به کنار: zur seite" است و هیچگاه " پَر" پیشوندِ "دارندگی" نبوده است. برای نمونه در واژگانِ " پَرهیختن/پرهیز، پَردادن، پَرتاب و. . . " پیشوندِ " پَر" پیشوندِ "دوری، به کنار" است و به " پَرَ یا پَرا" در زبانِ اوستایی بازمی گردد و چنانکه می بینید "دوری، به کنار" با چمِ واژه یِ " پَرگست" همخوانی دارد.
... [مشاهده متن کامل]
2 - درباره یِ واژه یِ مزه یِ " گس" من آگاهی ندارم ولی شاید دیدگاهِ شما درست باشد. درباره یِ " مگس" نیز به گمانم ریشه یِ آن چیز دیگری است ولی چنانچه " مگس" برپایه یِ داوشِ شما " دو تکواژی به بالا " است، باید بگویید " مَ" در " مگس" به چه تکواژِ باستانی بازمیگردد. چنانچه بتوانید و آنگاه با چمِ واژه نیز سازگاری داشت، من دیدگاهِ شما را خواهم پذیرفت.
3 - واژگانِ " گُجسته، گُجستَگ" به روشنی با واژه یِ " گَست" پیوندی "ندارند. واژگانِ " گُجَسته، گُجَستَک" از
3. 1 - پیشوندِ " گُ" : که همان پیشوندِ " وی" است،
3. 2 - " جَست" : از ریشه یِ " گَد:gad" از زبانِ اوستایی به چم " خواستن، تقاضا کردن، خواهان شدن: bitten" است که کارواژه هایِ آن در زبانِ پارسی میانه - پهلوی " ژَستَن، ژادیتَن" بوده است،
3. 3 - پسوندهایِ " ه، َ گ"
ساخته شده است. واژه یِ " خُجَسته :xujasta " نیز برآمده از پیشوندِ " خو:xu" یا "هو:hu" است که من در زیرواژه یِ " هو" در همین تارنما آورده ام و " خوب، خوش، نیک" را بازنمایی می کند و به روشنی با واژگانِ " گُجسته، گُجستَک" همریشه است.
. . . . . . . . . . . . . .
نوشته یِ پایانیِ شما از "مینوی خرد" بسیار زیبا و بجا بود و من از شما برای این آگاهی رسانی بسیار سپاس گزارم.
پیامِ شما بویژه درباره یِ واژه یِ " پَرگست" روشنگرانه و آموزنده بود.
ولی چند نکته را نیاز هست بازگو کنم:
1 - " پَر" در واژه یِ " پَرگست" پیشوندِ " دوری:weg، به کنار: zur seite" است و هیچگاه " پَر" پیشوندِ "دارندگی" نبوده است. برای نمونه در واژگانِ " پَرهیختن/پرهیز، پَردادن، پَرتاب و. . . " پیشوندِ " پَر" پیشوندِ "دوری، به کنار" است و به " پَرَ یا پَرا" در زبانِ اوستایی بازمی گردد و چنانکه می بینید "دوری، به کنار" با چمِ واژه یِ " پَرگست" همخوانی دارد.
... [مشاهده متن کامل]
2 - درباره یِ واژه یِ مزه یِ " گس" من آگاهی ندارم ولی شاید دیدگاهِ شما درست باشد. درباره یِ " مگس" نیز به گمانم ریشه یِ آن چیز دیگری است ولی چنانچه " مگس" برپایه یِ داوشِ شما " دو تکواژی به بالا " است، باید بگویید " مَ" در " مگس" به چه تکواژِ باستانی بازمیگردد. چنانچه بتوانید و آنگاه با چمِ واژه نیز سازگاری داشت، من دیدگاهِ شما را خواهم پذیرفت.
3 - واژگانِ " گُجسته، گُجستَگ" به روشنی با واژه یِ " گَست" پیوندی "ندارند. واژگانِ " گُجَسته، گُجَستَک" از
3. 1 - پیشوندِ " گُ" : که همان پیشوندِ " وی" است،
3. 2 - " جَست" : از ریشه یِ " گَد:gad" از زبانِ اوستایی به چم " خواستن، تقاضا کردن، خواهان شدن: bitten" است که کارواژه هایِ آن در زبانِ پارسی میانه - پهلوی " ژَستَن، ژادیتَن" بوده است،
3. 3 - پسوندهایِ " ه، َ گ"
ساخته شده است. واژه یِ " خُجَسته :xujasta " نیز برآمده از پیشوندِ " خو:xu" یا "هو:hu" است که من در زیرواژه یِ " هو" در همین تارنما آورده ام و " خوب، خوش، نیک" را بازنمایی می کند و به روشنی با واژگانِ " گُجسته، گُجستَک" همریشه است.
. . . . . . . . . . . . . .
نوشته یِ پایانیِ شما از "مینوی خرد" بسیار زیبا و بجا بود و من از شما برای این آگاهی رسانی بسیار سپاس گزارم.
نخست درود ( درستی و راستی ) و دست خوش می گم به" فرتاش جان" واسه آگاهی درخور و نوشته اُسپوری ( کاملی ) که داده، کار منو آسون کرده، دست مریزاد!
منم از برای بَُوَندگی ( تکمیل ) نوشته های آن یک نمونه می آورم:
... [مشاهده متن کامل]
.
پَرگَس یا پَرگَست:
پر: داشتَن! ( اوستایی و پهلوی: دارِش ) ، پاییدن ( پایش! ) ، زیر پر و بال گرفتن! -
دور و بر، پیرامون ( پیرامَن ) ، اطراف، گرداگرد
مانند: پرگار، پرچم، پرورش، پرهیز، پرستار!
.
گَست، گُست ( gasta، gōst ) : گَند، بد، زشت، نِکوهیده، نازیبا -
گُستاخی، دُرشتی، پرخاش، خشن، وحشی، نَخراشیده! -
ترسناکی، وحشتناک، هولناک، موحش، ناخوشایند، ناگوار
.
معنی: خدا نکرده ( ناکرده، نکنه ) ، دور از جون ( جان ) ، مَبادا، هرگز، نباشد ( هَمِستار: باشد که! )
.
( ( آن را با واژه پهلوی "ویستر: گُشودن، گُستردن، پهن کردن" یکسان ندانید!
مانند: ویستَهم یا گُستَهم، ویستور! ) )
واژه انگلیسی "ghastly، ghost" هم از این واژه گرفته شده است!
.
واژه هایی که از آن ساخته شد:
گُجَستک: نفرین شده، پلید، پلشت!
گُستاخ: بی ادب، بی آزرم و حیا، بی چشم و رو
مَگَس: اوستایی: مَخشی ( maxši )
مَئه: حشره مانند:مورچه - مَئُیری ( maoiri )
معنی مگس: حشره موذی ( خَرَفستَر! )
مزه گس داشتن: مزه نارس، نَخَراشیده ( زُمُخت ) و نَچَسب داشتن
.
مینوی خرد، فَرگَرد ( فصل ) 61، بند36:
čē agar�"pargast"�ōy ān yazišngarīh nē kunēd ud ān zōhr ō ān zrēh nē rēzēd, kū ān amar xrafstar be [nē] abesīhēd,
ēg hamē ka wārān wārēd xrafstar ēdōn wārēd čiyōn wārān
معنی: چه ( زیرا ) اگر "خدای ناکرده ( پَرگَست ) " آن[مراسم] یَزِشن را نکند و آن زُوهر را به دریا نریزد تا آن حیوانات موذی ( خَرَفستَر ) بی شمار نابود شوند،
پس هنگامی که باران ببارد، حیوانات موذی ( خَرَفستَر ) مانند: باران فرو بارند.
( ( زور یا زوهر: مایع یا آبی آمیخته با شیر هست که در هنگام یَزِشن بهره می گیرند به مانند آب مقدس مسیحیان در هنگام غسل تعمید! ) )
منم از برای بَُوَندگی ( تکمیل ) نوشته های آن یک نمونه می آورم:
... [مشاهده متن کامل]
.
پَرگَس یا پَرگَست:
پر: داشتَن! ( اوستایی و پهلوی: دارِش ) ، پاییدن ( پایش! ) ، زیر پر و بال گرفتن! -
دور و بر، پیرامون ( پیرامَن ) ، اطراف، گرداگرد
مانند: پرگار، پرچم، پرورش، پرهیز، پرستار!
.
گَست، گُست ( gasta، gōst ) : گَند، بد، زشت، نِکوهیده، نازیبا -
گُستاخی، دُرشتی، پرخاش، خشن، وحشی، نَخراشیده! -
ترسناکی، وحشتناک، هولناک، موحش، ناخوشایند، ناگوار
.
معنی: خدا نکرده ( ناکرده، نکنه ) ، دور از جون ( جان ) ، مَبادا، هرگز، نباشد ( هَمِستار: باشد که! )
.
( ( آن را با واژه پهلوی "ویستر: گُشودن، گُستردن، پهن کردن" یکسان ندانید!
مانند: ویستَهم یا گُستَهم، ویستور! ) )
واژه انگلیسی "ghastly، ghost" هم از این واژه گرفته شده است!
.
واژه هایی که از آن ساخته شد:
گُجَستک: نفرین شده، پلید، پلشت!
گُستاخ: بی ادب، بی آزرم و حیا، بی چشم و رو
مَگَس: اوستایی: مَخشی ( maxši )
مَئه: حشره مانند:مورچه - مَئُیری ( maoiri )
معنی مگس: حشره موذی ( خَرَفستَر! )
مزه گس داشتن: مزه نارس، نَخَراشیده ( زُمُخت ) و نَچَسب داشتن
.
مینوی خرد، فَرگَرد ( فصل ) 61، بند36:
čē agar�"pargast"�ōy ān yazišngarīh nē kunēd ud ān zōhr ō ān zrēh nē rēzēd, kū ān amar xrafstar be [nē] abesīhēd,
ēg hamē ka wārān wārēd xrafstar ēdōn wārēd čiyōn wārān
معنی: چه ( زیرا ) اگر "خدای ناکرده ( پَرگَست ) " آن[مراسم] یَزِشن را نکند و آن زُوهر را به دریا نریزد تا آن حیوانات موذی ( خَرَفستَر ) بی شمار نابود شوند،
پس هنگامی که باران ببارد، حیوانات موذی ( خَرَفستَر ) مانند: باران فرو بارند.
( ( زور یا زوهر: مایع یا آبی آمیخته با شیر هست که در هنگام یَزِشن بهره می گیرند به مانند آب مقدس مسیحیان در هنگام غسل تعمید! ) )
بررسی واژه یِ " گَست:gast" در زبانِ پارسیِ کُنونی به چمِ " بَد، زشت، ناجور" وَ " گَستَ:gasta" در زبانِ پارسیِ باستان به چمِ " بَد، زشت، تهوع آور، تنفر آور، زننده، حال بهم زن، ناجور" و پیوندِ آنها با واژگانِ " گَند، گندیدن":
... [مشاهده متن کامل]
در زبانِ پارسیِ باستان ما واژه ای بنامِ " گَستَ:gasta" داشته ایم که این واژه با اَندرگذری از زبانِ پارسیِ میانه - پهلوی، " َ : a" پایانیِ آن اُفتاده است، به ریختِ " گَست:gast" به ما رسیده است. از آنجایی که " گَستَ:gasta" صفتِ مفعولی در زبانِ پارسیِ باستان بوده است، پس می توان کارواژه یِ " گَستَن: gastan" و صفتِ مفعولیِ " گَسته: gasteh" را در زبانِ پارسیِ کُنونی بکارگیری کنیم.
ولی پرسشِ بسیار درخورنگرش این است که بُنِ کُنونیِ کارواژه یِ " گَستَن" چه بوده است؟
از آنجایی که کریستین بارتولومه واژگانِ " گَست، گستَ" را با واژه یِ " گَندَگ" پیوندِ معنایی داده است، من با کمی بررسی دریافتم که میبایست بُنِ کُنونیِ " گَستَن: gastan" ، " گَند: gand" باشد؛ چنانکه در کارواژه یِ " بَستَن" با بُن کُنونیِ " بَند" نیز این ترادیسی به زیبایی نمایان است.
پس داریم:
" گَستَن یا گَندیدن" با بُنِ کُنونیِ " گَند"
" گنداندن" با بُنِ کُنونیِ " گَندان". . . . . ( سببیِ ( Kausativ ) کارواژه یِ گَستن یا گَندیدن )
( نیاز به یادآوری است که " گَندَگ" همان " گَنده" است. )
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
ما می توانیم واژه یِ " گَست، گسته" را به جایِ واژگانِ " زشت، بد، ناجور، مستهجن، زننده، تهوع آور، تنفرآور و . . . " بکار گیری کنیم.
این واژگان با واژه هایِ "yucky ، icky، nasty و . . . " در زبانِ عَن گلیسی همچم هستند.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پَسگَشت:
ستونِ 517 از نبیگِ " فرهنگنامه زبانِ ایرانیِ کهن" ( کریستین بارتولومه )
... [مشاهده متن کامل]
در زبانِ پارسیِ باستان ما واژه ای بنامِ " گَستَ:gasta" داشته ایم که این واژه با اَندرگذری از زبانِ پارسیِ میانه - پهلوی، " َ : a" پایانیِ آن اُفتاده است، به ریختِ " گَست:gast" به ما رسیده است. از آنجایی که " گَستَ:gasta" صفتِ مفعولی در زبانِ پارسیِ باستان بوده است، پس می توان کارواژه یِ " گَستَن: gastan" و صفتِ مفعولیِ " گَسته: gasteh" را در زبانِ پارسیِ کُنونی بکارگیری کنیم.
ولی پرسشِ بسیار درخورنگرش این است که بُنِ کُنونیِ کارواژه یِ " گَستَن" چه بوده است؟
از آنجایی که کریستین بارتولومه واژگانِ " گَست، گستَ" را با واژه یِ " گَندَگ" پیوندِ معنایی داده است، من با کمی بررسی دریافتم که میبایست بُنِ کُنونیِ " گَستَن: gastan" ، " گَند: gand" باشد؛ چنانکه در کارواژه یِ " بَستَن" با بُن کُنونیِ " بَند" نیز این ترادیسی به زیبایی نمایان است.
پس داریم:
" گَستَن یا گَندیدن" با بُنِ کُنونیِ " گَند"
" گنداندن" با بُنِ کُنونیِ " گَندان". . . . . ( سببیِ ( Kausativ ) کارواژه یِ گَستن یا گَندیدن )
( نیاز به یادآوری است که " گَندَگ" همان " گَنده" است. )
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
ما می توانیم واژه یِ " گَست، گسته" را به جایِ واژگانِ " زشت، بد، ناجور، مستهجن، زننده، تهوع آور، تنفرآور و . . . " بکار گیری کنیم.
این واژگان با واژه هایِ "yucky ، icky، nasty و . . . " در زبانِ عَن گلیسی همچم هستند.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پَسگَشت:
ستونِ 517 از نبیگِ " فرهنگنامه زبانِ ایرانیِ کهن" ( کریستین بارتولومه )
ای کیای خطیر ابراهیم
چرخ با همت تو پست آید
هست با تو هیبت تو نیست شود
نیست با دولت تو هست آید
پدرم را گرفته ای به چه جرم؟
مکن این کز تو سخت گست آید
قوامی رازی
چرخ با همت تو پست آید
هست با تو هیبت تو نیست شود
نیست با دولت تو هست آید
پدرم را گرفته ای به چه جرم؟
مکن این کز تو سخت گست آید
قوامی رازی
گست گویه دگر زشت است گ =ج=ز ست =شت