گریستن


    cry
    weep
    to weep

فارسی به انگلیسی

گریستن با صدای بلند
bawl

مترادف ها

weep (فعل)
گریه کردن، گریستن، اشک ریختن

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ ریشه های هندواروپایی زبان فارسی
گریستنگریستنگریستنگریستن
گریستند به معنی فرار کردن
آب از دیده راندن ؛ کنایه از گریه کردن و اشک ریختن : کید این میگفت و از دیده آب میراند. ( اسکندرنامه نسخه نفیسی ) .
وزآن خط که چون قطره آب خواند
بسا قطره آب کز دیده راند.
نظامی.
- آب از مژه راندن ؛ کنایه از گریه کردن و اشک ریختن :
...
[مشاهده متن کامل]

وگرش آب نبودی و حاجتی بودی
ز نوک هر مژه ای آب راندمی صد بست.
خسروانی.
- آب چشم راندن ؛ کنایه از اشک ریختن و گریه کردن :
براند آب دو چشم از آن چشمه بیش
همیخواست ریزد گناهان خویش.
اسدی.
- آب دیده راندن ؛ کنایه از گریه کردن و اشک ریختن : گریستن بر ما فتاد، کدام آب دیده که دجله و فرات چنانکه رود براندند. ( تاریخ بیهقی ) .
اشک راندن ؛ اشک ریختن. سرشک جاری کردن. گریه کردن :
اشکها راندم و گر حاضرمی
تعزیت داشتمی آن ِ اسد.
خاقانی.
تا بگوش ابر آن گویا چو خواند
تا چو مشک از دیده خود اشک راند.
مولوی.
سجم ؛ راندن اشک. ( تاج المصادر بیهقی ) . سجوم ؛ راندن چشم اشک را. ( منتهی الارب ) .

pump water ( v. )
to cry
اشک رستن . [ اَ رُ ت َ ] ( مص مرکب ) اشک ریختن . گریستن : ز چشم شمع اشک گرم رویدکه آتش از پر پروانه شوید. زلالی ( از آنندراج ) .
در روستاهای شیراز و میان باصریها
گربیدن گرپیتن گرپیتک گریه گرگه گویند گریست را گویند غربید غربست - گرپیتگ خک گرپیتن = گریه است و هم بغض -
در لری بختیاری
گریستن: گِریوِستِن، گِرِهوِستِن، گِریوِستِن
گِرِوِستوم / گِریوِستوم: گریستم
اِگِریووم: می گریم
مَ گِریو / مَ گِرِوْ: مگری، گریه نکن
گریه کردن
الماس چکیدن. [ اَ چ َ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از گریستن. الماس افشاندن.
سرشک افکندن
بدرد گریستن : در دل گریه کردن ، بی صدا و آرام گریه کردن
"چون بشنید جزعی نکرد چنانکه زنان کنند، بلکه بگریست بدرد. "
تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۳۶.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)