گرو

/gerav/

    pledge
    pawn
    security
    mortgage
    wager

فارسی به انگلیسی

گرو گذاشتن
mortgage, pawn, pledge, to put in pledge, to give as a pledge

گرو گرفتن
distrain

گرو کشیدن
distrain, to distrain upon

مترادف ها

surety (اسم)
کفیل، اطمینان، ضامن، وثیقه، گرو، ظن قوی، پابندان

gage (اسم)
درجه، وثیقه، اندازه، مبارزه طلبی، گرو، اندازه گیر، وسیله اندازه گیری

gauge (اسم)
درجه، وثیقه، اندازه، پیمانه، معیار، مقیاس، گرو، اندازه گیر، وسیله اندازه گیری، مصرف سنج

security (اسم)
اطمینان، ضامن، تضمین، ضمانت، وثیقه، ضمانت نامه، گرو، سلامت، سلامتی، امان، اسایش خاطر، امنیت، ایمنی، تامین

deposit (اسم)
ته نشین، سپرده، پول، ته نشست، بیعانه، گرو

stake (اسم)
شرط، سندان، گرو، میخ چوبی، ستون چوبی یا سنگی تزئینی

pledge (اسم)
ضمانت، وثیقه، بیعانه، گرو، نوش، تعهد و التزام، سوگند ملایم، در گروگان، باده نوشی به سلامتی کسی

pawn (اسم)
وثیقه، گرو، گروگان، پیاده شطرنج

mortgage (اسم)
گرو، رهن، گرونامه

encumbrance (اسم)
بار، گرفتاری، قید، مانع، گرو، اسباب زحمت، سربار

hostage (اسم)
وثیقه، گرو، گروگان، شخص گروی

پیشنهاد کاربران

گرو همون رهن در زبان عربی هست که امروزه در فارسی هم رهن میگیم ولی در فارسی سره گرو گفته میشه
یعنی چیزی که برای اطمینان خاطر از بدهکار به عنوان وثیقه میگیری
درود بر دوستان فرهیخته، می توان به کمک واژه ی �اگر�، واژه سازی های خوبی انجام داد، بدین سان:
اگره: شرط. ( اگر ه )
اگریک: شرطی. ( اگر یک )
اگردار: مشروط. ( اگر دار: دارنده )
اگرداری: مشروطیت.
در گروِ: به شرط، مشروط به.
پارسی را پاس بداریم: )
در ترکمنی هم گیرو girew نوشته میشه در چهارچوب گیرمک ولی چیزی که فرو میکنیم از جنس و اموال خود در جایی .
در همین مفهوم رهن استفاده میشه.
همچنین در اشعار
گروگان. [ گ ُ ] ( اِ ) آلت تناسل. ( برهان ) . قضیب. ( آنندراج ) . کیر و لند. ( جهانگیری ) . کیر. نره مرد که آلت تناسل باشد :
...
[مشاهده متن کامل]

ای پسر تا به میان پای تو درنگرستم
جز بیک چشم گروگان بتو برنگرستم.
سوزنی ( از آنندراج ) .

واژه گرو
معادل ابجد 226
تعداد حروف 3
تلفظ gero[w]
نقش دستوری بن حال
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: grw'n]
مختصات ( گِ رُ ) ( اِ. )
آواشناسی gerav
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی عمید
مشروط
شرط و مشروط: گرو و گروگان. مانند: آزادی من مشروط به خواست تو است: آزادی من در گرو خواست تو است.
گرو ( Gəro ) :نام محله ای در تبریز
رهن، شالهنگ، داو، شرط، دین

گرو : [اصطلاح حقوق]مرادف رهن است و گرو دهنده راهن است و گروگیر مرتهن است و گروگان عین مرهونه را گویند.
گرو : [ اصطلاح کفتر بازی ] به مسابقه های کبوتر پرانی گرو گفته می شود که اصطلاحا در این کار پولی گرو گذاشته می شود و همان شرط بندی است.
depend on: مثلا موفقیت ما در گرو تلاش ماست: Our success depends on our struggle

بپرس