گرفتار شدن


    involve
    to get into difficulty
    to be captured

مترادف ها

involve (فعل)
وارد کردن، گیر انداختن، پیچیدن، گرفتار کردن، مستلزم بودن، گرفتار شدن، پیچیده شدن، در گیر کردن یا شدن

queer (فعل)
گرفتار شدن

پیشنهاد کاربران

land somebody in trouble/hospital/court etc
to cause someone to have serious problems or be in a difficult situation
دم لایه در دادن
در کمند افتادن ؛ در کمند واقع شدن. گرفتار شدن. شکار شدن :
هر که را با دلستانی عیش می افتد زمانی
گو غنیمت دان که نادر در کمند افتد شکاری.
سعدی.
به تعب افتادن ؛ در رنج واقع شدن. ( یادداشت مؤلف ) .
گریبانگیر شدن
متحمل شدن
گرفتار آمدن
اسیر شدن. مبتلا شدن. درماندن. دچار شدن ، دم لای تله دادن

بپرس