encumbered by debts
گرفتار توفان
stormbound
گرفتار ساز
captor
گرفتار سازی
entrapment
گرفتار شدن
involve, to get into difficulty, to be captured
گرفتار عذاب وجدان
conscience-stricken
گرفتار عشق او
enamoured of (her) love
گرفتار فقر و فاقه
poverty-stricken
گرفتار کار
engaged
گرفتار کردن
corral, enchain, ensnare, entangle, trap, to capture, to tie up, to involve
گرفتار کردن به طور کامل
swamp
گرفتار کردن در تور
enmesh
گرفتار کردن قرض و ادعا
encumber