تغییر کردن، دور زدن، گردش کردن، سیر کردن، چرخیدن، گردیدن
roam(فعل)
سیر کردن، گشتن، پرسه زدن، گردیدن
swirl(فعل)
گشتن، گردیدن، باعث چرخش شدن
پیشنهاد کاربران
کره زمین گِرد است و جهانگَردی، به نظر می رسد به معنای سفر رفتن به دور جهانی باشد که گرد است. در کل، گشتن، همین معنا را به ذهن می آورد.
افتادن= شدن چنانکه گویند چه افتاده یا چنین افتاد یعنی چه شد و چنین شد. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ) . آمدن. گردیدن. گشتن. ( از یادداشتهای مؤلف ) : سر نیزه و گرز خم داده بود همه دشت پر کشته افتاده بود. ... [مشاهده متن کامل]
فردوسی. و برده خزری که سلیمانی افتد بیشتر از اینجا [ از ناحیت بجناک ] خزر باشد. ( حدود العالم ) . تا روز یکشنبه برابر افتادند هر دو سپاه. ( تاریخ سیستان ) . سپاه امیر طاهر و امیر خلف بلب هیرمند هر دو برابر افتادند. ( تاریخ سیستان ) . و دیگر چو بیمار افتد کسی در آن دردمندی بماندبسی. ( گرشاسبنامه ) . زمین تا بجائی نیفتدمغاک دگر جای بالا نگیرد ز خاک. ( گرشاسبنامه ) . که گر بینمش چهره و افتد خوشم کمان را به انگشت کوچک کشم. ( گرشاسبنامه ) . نام آن بود که تو بهنر بر خویشتن نهی ، تا از نام زید و جعفرعم و خال به استاد فاضل و فقیه و حکیم افتی. ( منتخب قابوسنامه ص 28 ) . شکل و ارکان پارس و شکل ولایت پارس چنان افتاده ست کی قسمت حدود شرقی و غربی و شمالی و جنوبی بر چهار رکن می افتد. . . و در شکل پارس کی برزده شده است ، تأمل افتد تحقیق این معنی معلوم گردد. ( فارسنامه ابن البلخی صص 120 - 121 ) . قرار بدان افتاد کی تاج میان دو شیر بنهند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 77 ) . و این سوار را شهرک مرزبان برابر افتاد و نیزه ای بر سینه او زد و بکشت. ( فارسنامه ابن البلخی ص 114 ) . تا آنگاه کی صافی شد و خرابی و خلل کی راه یافته بود، بروزگار تلافی افتاد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 170 ) . و تا از کار دین فارغ نیفتد بهیچ کار دیگر التفات نتوان کردن. ( فارسنامه ابن البلخی ص 89 ) . و ثفلی همچون دردی روغن زیت به اسهال دفع افتد. ( ذخیره خوارزمشاهی ) . مردم را گمان افتاد که وی بهتر گشت از دیوانگی. ( نوروزنامه ) . تا بر آخر اسیر افتاد و پیش ضحاک آوردند. ( مجمل التواریخ ) . و سرخاب اسیر افتاد بقلعه تکریت بازداشتند. ( مجمل التواریخ ) . خدای تعالی رابدان نام بخوانیم و ما را اجابت افتد. ( مجمل التواریخ ) . و هر مرد از بزرگان عرب با او حرب کردند و اسیرافتادند. ( مجمل التواریخ ) . و هرگاه که در آن اشتباهی افتاد ادراک معانی ممکن نگردد. ( کلیله و دمنه ) . هیچ افتدت آخر که ببیچارگی من رحم آری و بر کاهش جانم نفزائی. خاقانی ( از آنندراج ) . این مقدمات از بهر آن تقریر افتاد تا پادشاه تعجیل را. . . بسیرت مرضیه و عادت حمیده خود راه ندهد. ( سندبادنامه ص 154 ) . ناگاه خبر وفات او از اندرون بیرون آمد و حقیقت حال او معلوم نشد که چگونه افتاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 404 ) . کار من اگر چنین بد افتاد این کار مرا نه از خود افتاد. نظامی. بعذری کان قبول افتاد در راه برون آمد ز خلوتخانه شاه. نظامی. پیر بدو گفت چه افتاد رای کان همه رفتند و تو ماندی بجای. نظامی. دعا کردم که یارب العزه مرا فریاد رس اگر محبت او مرا از محبت تو مشغول خواهد کرد یا جان او برداریا جان من ، در حق او اجابت افتاد. ( تذکرةالاولیاء عطار ) . گوش آن کس نوشد اسرار جلال کو چو سوسن ده زبان افتاد و لال. مولوی. نیفتاده در دست دشمن اسیر. سعدی. سیه گوش را گفتند ترا ملازمت صحبت شیربچه به چه وجه اختیار افتاد. ( گلستان ) . زاهد را این سخن قبول نیفتاد. ( گلستان ) . صالح و طالح متاع خویش نمودند تا چه قبول افتد و چه در نظر آید. حافظ. صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد. حافظ.