گرد امدن


    center
    collect
    conglomerate
    congregate
    convene
    gather

مترادف ها

assemble (فعل)
جفت کردن، انباشتن، متراکم کردن، گرد امدن، جمع شدن، گرد اوردن، سوار کردن، فراهم اوردن، هم گذاردن، انجمن کردن

gather (فعل)
جمع کردن، گرد کردن، گرد امدن، جمع شدن، بزرگ شدن، فراهم اوردن، نتیجه گرفتن، اجتماع کردن، گرد اوری کردن، استباط کردن

agglomerate (فعل)
انباشتن، جمع کردن، متراکم شدن، گرد کردن، گرد امدن

constringe (فعل)
گرد امدن، جمع شدن، چروک شدن

convene (فعل)
جمع کردن، گرد امدن، منعقد کردن، دور هم جمع شدن، تشکیل جلسه دادن، هم ایش کردن

flock (فعل)
جمع کردن، گرد امدن، جمع شدن، ازدحام کردن، بصورت گله ورمه در امدن

forgather (فعل)
گرد امدن، اجتماع کردن، فراهم امدن

ring (فعل)
گرد امدن، احاطه کردن، زنگ زدن، حلقه زدن، چرخ خوردن

rally (فعل)
گرد امدن، پشتیبانی کردن، تقویت کردن، صف ارایی کردن، دوباره جمع اوری کردن، دوباره بکار انداختن، نیروی تازه دادن به، سرو صورت تازه گرفتن

gam (فعل)
گرد امدن، دسته شدن، بازدید کردن

herd (فعل)
متحد کردن، گرد امدن، جمع شدن

پیشنهاد کاربران

جماع کردن
گرگ خاموش بایستاد. سگ بر پشت او شد و با او گردآمد و بگوشه ای رفت و بخفت. ( سیرالملوک تصحیح هیوبرت دارک )
گروه شدن ؛ گرد آمدن . اجتماع کردن . جمع شدن :
ز هر کشوری دانشی شد گروه
دو دیوار کرد از دو پهنای کوه .
فردوسی .
جبیره شدن ؛ گرد گشتن. جمع آمدن. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ) :
بفرمودشان تا جبیره شدند
هزبر ژیان را پذیره شدند .
فردوسی.
چو آگاهی آمد ز دانا بشاه
که با کام و با شادی آمد براه
ز شهر و ز لشکر جبیره شدند
...
[مشاهده متن کامل]

بزرگان بی مر پذیره شدند.
فردوسی.
پذیره شدن را جبیره شدند
سپاه و سپهبد پذیره شدند.
فردوسی.
بهامون سراسر جبیره شدند
به پیکار جستن پذیره شدند.
( گرشاسب نامه ) .

جمع آمدن
crowd around
جمع شدن
دور هم جمع شدن
فراهم
تشکل
تجمع

بپرس