گذاشتن


    to put
    lay
    place
    to leave
    to let or allow
    to retain
    to invest
    enter
    interpose
    let
    permit
    rest
    set
    not to give a person freedom of action
    stick

فارسی به انگلیسی

گذاشتن با صدای بلند و محکم
plunk

گذاشتن برپایه چیزی
found

گذاشتن به حساب بدهکار کسی
debit

گذاشتن به طور یواشکی
slip

گذاشتن پیچ در سوراخ سرگشاد
countersink

گذاشتن چک به حساب
deposit

گذاشتن چیزی در جای عوضی
mislay

گذاشتن در جای خود
ship

گذاشتن در جعبه
case

گذاشتن در چمدان
pack

گذاشتن در گنجانه
case

گذاشتن درون پاکت
fold

گذاشتن زن و بچه و رفتن
forsake

گذاشتن صفحه
play

گذاشتن معشوق و رفتن
forsake

گذاشتن و رفتن
desert

گذاشتن کلاه بر سر
wear

گذاشتن کودک در بستر
crib

مترادف ها

leave (فعل)
رها کردن، ترک کردن، گذاشتن، شدن، عازم شدن، رفتن، عزیمت کردن، ول کردن، دست کشیدن از، برگ دادن، رهسپار شدن، باقی گذاردن، متارکه کردن

cut (فعل)
قطع کردن، کم کردن، بریدن، زدن، چیدن، گذاشتن، تقلیل دادن، دونیم کردن، برش دادن، پاره کردن، گسیختن، گسستن، تراش دادن، نشناختن، میان برکردن

stead (فعل)
جا دادن، حمایت کردن، گذاشتن

lodge (فعل)
منزل دادن، گذاشتن، منزل کردن، تسلیم کردن، ساکن کردن، مسکن دادن، پذیرایی کردن، قرار دادن، بیتوته کردن، به لانه پناه بردن

place (فعل)
گذاشتن، قرار دادن، جای دادن، گماردن، در محلی گذاردن

attach (فعل)
ضمیمه کردن، پیوستن، چسباندن، پیوست کردن، نسبت دادن، بستن، الصاق کردن، گذاشتن، ضبط کردن، دلبسته شدن

have (فعل)
دانستن، بدست اوردن، جلب کردن، گذاشتن، رسیدن به، داشتن، کردن، وادار کردن، صرف کردن، دارا بودن، بهره مند شدن از، مالک بودن، باعی انجام کاری شدن، در مقابل دارا

put (فعل)
به فعالیت پرداختن، بکار بردن، گذاشتن، ارائه دادن، انداختن، تعویض کردن، ترغیب کردن، تعبیر کردن، ثبت کردن، قرار دادن، تقدیم داشتن، ترجمه کردن

let (فعل)
رها کردن، اجازه دادن، گذاشتن، درنگ کردن، ول کردن، اجاره دادن، اجاره رفتن

deposit (فعل)
گذاشتن، سپردن، کنار گذاشتن، ذخیره سپردن، ته نشین کردن، به حساب بانک گذاشتن

infiltrate (فعل)
گذاشتن، تراوش کردن، نشر کردن، نفوذ کردن، در خطوط دشمن نفوذ کردن

پیشنهاد کاربران

گذاشتن و گزاردن. گذاشتن به معنی نهادن است. مانند لیوان را در سینی گذاشت؛ ولی گزاردن به معنی انجام دادن، بجا آوردن است؛ مانند کارگزار، خدمتگزار، نمازگزار و. . . و نوشتن آن به صورت گزاشتن نادرست است.
گماردن
نهادن ، قرار دادن
نهستن
شیوه یِ درستِ نگاشتِ واژه ( گذاشتن ) ، ( گُداشتن ) هست.
چرا؟
چون در زبان پهلوی به این واژه ( ویداشتن ) می گفتند: ( پیشوند وی/کارواژه ( داشتن ) )
دگرگونی آوایی ( و ) / ( ب ) در زبان پهلوی و پارسی کنونی بسیار دیده می شود چنانکه پیشوند ( وی ) همان کارکرد ( بی ) در پارسی کنونی را دارد ولی پیشوندِ کارواژه ( وی ) بمانند واژگان ( گُستردن، گداختن گریختن و. . . ) به ( گُ ) دگرریخته شده است؛ چنانکه سرانجام به واژه ( گُداشتن ) می رسیم.
...
[مشاهده متن کامل]

از نظر معنایی نیز چیزی که در دست داریم، به کارواژه ( داشتن ) اشاره دارد ولی هنگامی که همین چیزی را که در دست هست، در جایی قرارمیدهیم ( !میگذاریم! ) ، کارواژه ( ویداشتن ) یعنی ( فرآیندی که دیگر آن چیز را در دسترس نداریم ) ، بازانگاشته ( تداعی ) می شود.
در رویه ( 90 ) از نبیگ ( فرهنگنامه کوچک پهلوی ) داریم:

گذاشتن
وانهادن
قرار دادن - ول کردن - رها کردن - اجازه دادن - بارگذاری🙂
گذاشتن:
: روز گذاشتن : روزگار گذرانیدن
دکتر کزازی در مورد واژه ی " گذاشتن" می نویسد : ( ( گذاشتن در پهلوی در ریخت وتارتن witārtan بکار می رفته است. ریخت گذرای ( = متعدی ) گذشتن است ، در پهلوی ، وترتن witartan . ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( ازو من نهانت همی داشتم
چه مایه به بد روز بگذاشتم ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 301. )

نهادن، هشتن، قراردادن، وضع کردن، جادادن، رها کردن، ول کردن، اجازه دادن، رخصت دادن، باقی گذاشتن، بجاگذاشتن
1. نهادن، برپا کردن، قرار دادن، برقرار کردن 2. وضع کردن، ایجاد کردن، ساختن 3. دادن، سِپُردن
4. گذشتن ( بخشیدن ) ، سپری کردن 5. جا دادن، گرو گذاشتن، رهن دادن، امانت دادن، صبر کردن، امان دادن
6. دستور دادن، رخصت دادن، اجازه دادن 7. رها کردن، ول کردن، بی خیال شدن
...
[مشاهده متن کامل]

مثال: 1. بنیانگذار، حروف گذاری، زیر پا گذاشتن 2. قانونگذار، تأثیر گذار ( اثر گذاری ) ، بارگذاری، صدا گذاری
3. واگذاری، سرمایه گذاری 4. بگذر، وقت گذرانی، گشت و گذار 5. بذار باشه، بذار ببینم چی میشه 6. فرمانگذاری، بذارید برم من! 7. فرو گذاری، بذار برو!
و هم آوا است با:
گزاشتن: 1. به جای آوردن، ادا کردن، انجام دادن، اجرا کردن، پرداختن به کاری
2. بیان کردن، تعبیر کردن، شرح و تفسیر دادن، تبلیغ و آگهی رساندن
مثال: 1. سپاسگزار، نماز گزار، خدمتگزار، برگزاری، گله گزار، حج گزار، کار گزار
2. گزارش، خبرگزاری، پیام گزاری و. . .

بپرس